اقتباس شده توسط آرتور ام. جولی از روی صحنه نمایش تحسین شده او،یک موش گولاگسایمون فینک، کارگردانی که برای اولین بار ساخته شده، به طرز ماهرانه ای از صحنه ای به صفحه دیگر ترجمه می کند و در عین حال داستان را در یک مجموعه اصلی نگه می دارد - یک خانه مسکونی در گولاگ سیبری در دوران جنگ جهانی دوم. داستانی که در اطراف پنج زن که در خانه دو طبقه مشترک هستند، هر کدام به دلایل مختلف زندانی شدهاند، داستانی است که عمدتاً از چشم آناستازیا، جدیدترین «ساکن» دیده میشود.
آناستازیا که به دلیل مرگ شوهر قهرمان جنگش در بازگشت از جنگ زندانی شده است، درخواست های آناستازیا برای دفاع از خود و فرار از آزار او نسبت به او و پسر خردسالش، هم در گوش مقامات و هم هم اتاقی های جدیدش ناشنوا می ماند. ترس آناستازیا که هراسان، ساده لوح و ناآشنا و بی تجربه با شیوه های دنیاست، محسوس است. اما چه چیزی ترسناک تر است؟ گولاگ؟ هم اتاقی هایش؟ یا خودش؟ پاسخ ممکن است در این اولین شب سرنوشت ساز در 'خانه' جدید او باشد.
در حالی که فینک به زیبایی برای صفحه نمایش روی صحنه رفته است، پس از خواندن نمایشنامه جولی برای صحنه، نقطه چسبندگی این اقتباس سینمایی همراه با دیالوگ است. نه تنها در ارائهاش احساس طبیعی نمیکند، بلکه به نظر میرسد که جولی با کلماتش در حفظ آنها در اقتباس بسیار ارزشمند بوده است. با این حال، برجسته بودن مونولوگهای کلیدی برای هر زن است که تنها با بازیهای پرشور برخی از بازیگران با استعداد برجسته میشود. مونولوگ مربوط به قربانی کردن، بقا، و برهها تا ذبح که توسط ماشا جولین آندرسن ارائه شد، بهویژه چشمگیر و مؤثر است.
اجراها قوی هستند و با توجه به شخصیت های متفاوتی که برای هر شخصیت لازم است، انتخاب بازیگر بسیار خوب انجام شده است. جورجینا هیگ در نقش آناستازیا برجسته است. بیان چهره با چشمان گشاد او که از ترس تا سرپیچی را در بر می گیرد گویا است و بر قوس شخصیت می افزاید. اگرچه شخصیت ماشا نسبتاً نفرتانگیز است، اما اجرای جولین اندرسن محکم - و بسیار تئاتری است. ورا چرنی ساده لوحی زیبایی را به پروشکا 'موش' می آورد، در حالی که اوسا والاندر دیدگاهی اغلب عمل گرایانه درباره زندگی به طور کلی ارائه می دهد، همه چیز، به ویژه مردم، می شکند. کاترین ایزابل در نقش لوبوف، «زیبا»، زنی که با نگهبانی به نام یوری، هدایا و غذا را برای خانه تختخواب سفره خرید و فروش می کند، داستان را به خوبی اجرا می کند.
با این حال، مشکل منحصر به فرد اجراها با لهجه ها همراه است. این فیلمی است که در آن لهجه ها برای غوطه ور شدن در زمان و مکان و برای باورپذیری و طنین شخصیت ها مهم هستند. در حالی که جورجینا هیگ اهل استرالیا است، ما این عطف را نمی شنویم، اما چیزی که به دست می آوریم یک آهنگ آرام است که ممکن است کسی در تلاش برای صحبت کردن به انگلیسی در مقابل یک زبان اروپایی باشد. بقیه، جولین اندرسن، کاترین ایزابلا و ورا چرنی همگی از همین وضعیت رنج می برند. با این حال، اوسا والاندر با گویش و نگرش به عنوان سوتلانا کمال است.
فیلمبرداری مک فیسکن در طراحی و اجرای عالی است. دوربین سیال است و در اتاق یک نفره حرکت می کند، انگار به آن جان می بخشد. نورپردازی در داخل خانه تختخوابشو و بازی محو شدن در سایهها هر چه دورتر از اجاق گاز و یک لامپ روشن شود، به ایده ترس از ناشناخته و تاریکی دنیایی که زنان اکنون در آن هستند دامن میزند، در حالی که هنوز نوری بر آن میتابد. هر زن رنگهای طلایی که با شستشوی ملایم قهوهای رنگ برجسته شدهاند، زیبا هستند. در تضاد با فرار شبانه (یک رنگ آبی مایل به مشکی اشباع شده زرق و برق دار) خیره کننده است. کادربندی بسیار خوب انجام شده است زیرا او کادر را در این فضای تا حدی تنگههراسی محکم نگه میدارد و در عین حال لحظاتی را برای باز کردن لنز برای ایجاد فاصله احساسی و نمای استعاری از زندگی بین هر زن پیدا میکند. عکس های پوشش محدود هستند، که در اینجا ترجیح داده می شود زیرا ما واکنش های هر زن را در همان عکس مشاهده می کنیم. چند کلوزآپ از چهره ها در لحظات شدید بسیار موثر است. کلوزآپ های افراطی محدود به اشیا هستند - تفنگ، چاقو، شیف، تکه غذا. یک ترس سرد کننده به ترکیب اضافه می کند.
طراحی صحنه و لباس به لطف طراح لباس مگان اسپاتز گویا است. با توجه به اینکه در یک گولاگ شما اساساً فقط لباسهایی را به پشت خود میپوشید که وارد آن شدهاید، بازرسی دقیق نه تنها مسیر زندگی هر زن را نشان میدهد، بلکه تصوری از مدت زمانی که هر یک از آنها در زندان بودهاند نیز به دست میدهد. یک لباس مجلسی رنگ و رو رفته سوتلانا را زینت می دهد. پاره های بسته بندی شده پروشکا را می پوشانند. ماشا ظاهراً در چوب و نور خاموش در رنگهای بژ محو میشود در حالی که شخصیت او با خشم و خشونت در مرکز صحنه قرار میگیرد. آناستازیا با موهای جین هارلو زیر یک کت زمستانی با کلاه آبی رنگی که بخشی از موهایش را پوشانده است، می پوشد. او سبک نشان می دهد.
آنچه که بسیار جذاب است ساختار داستان و شخصیت آناستازیا است. با توجه به اینکه این اساساً POV او است، سومین عمل مجذوب کننده است و بحث و تفسیر را در مورد صحنه سازی آناستازیا به راه می اندازد. در شب جوهری در میان جنگلی تاریک و برف سفیدی که در نور ماه می درخشد، او با مرد جوانی صحبت می کند. فینک در حین صحبت کردن، لحظاتی از هر زن را در خانه تخت کوتاه می کند و باعث می شود که یکی بپرسد، آیا این زنان واقعی هستند یا همه آنها بخشی از آناستازیا هستند که در ذهن او به عنوان مکانیزم بقا ایجاد شده است؟ آیا او این زنان دیگر را تصور می کرد؟ آیا این زنان واقعی بودند؟ آیا او آنها را یکی یکی قربانی کرد تا زنده بماند؟ یا او بره نهایی بود که ذهنش را قربانی کرد تا گذشته و پسرش را که آخرین بار به عنوان پسر جوانی در ایستگاه قطار در انتظار پدربزرگش دیده بودیم را به یاد آورد؟ این تا مدت ها پس از افتادن پرده با شما می ماند.
یکی از مواردی که ثابت میکند یک غفلت آزاردهنده است، فقدان نفس قابل مشاهده است، بهویژه وقتی بیرون از خانه. ما در یک گولاگ سیبری یخ می زنیم، اما هیچ کس نفس قابل مشاهده ای ندارد؟
امتیاز ظریف است، و اجازه می دهد گفتگو و تعامل شخصیت ها در مرکز صحنه قرار گیرند. کنایه غم انگیزی با نواختن 'والس زیبای خفته' چایکوفسکی توسط نگهبانی که یا آماده تجاوز یا 'اغوای' آناستازیا است، به وجود می آید.
به کارگردانی سایمون فینک
فیلمنامه آرتور ام جولی بر اساس بازی اویک موش گولاگنوشته شده توسط Arthur M. Jolly
بازیگران: جورجینا هیگ، جولین اندرسن، کاترین ایزابلا، ورا چرنی و اوسا والاندر
توسط دبی الیاس، 2019/06/19
در اینجا شما بررسی هایی در مورد نسخه های اخیر ، مصاحبه ها ، اخبار مربوط به نسخه های آینده و جشنواره ها و موارد دیگر پیدا خواهید کرد
ادامه مطلباگر به دنبال یک خنده خوب هستید یا می خواهید به دنیای تاریخ سینما فرو رود ، این مکانی برای شماست
تماس با ماDesigned by Talina WEB