نویسنده: دبی لین الیاس
رمان هنری جیمز در سال 1897، آنچه میزی می دانست، امروز به اندازه زمان نوشتن جیمز مرتبط و دلخراش و دوست داشتنی است. داستان طلاق دو نفر از خودخواهترین و سرزنشکنندهترین افراد روی کره زمین که از نگاه دخترشان میسی دیده میشود، این فیلم کلاسیک جاودانه اکنون با حسن نیت فیلمنامهنویسان نانسی دوین و کارول کارترایت و همکارانش به پرده بزرگ و قرن بیست و یکم منهتن منتقل میشود. -کارگردانان، اسکات مک گی و دیوید سیگل که یک مطالعه شخصیتی زیبا با پایانی امیدوارکننده و تماشاگر ارائه می دهند. فیلمسازان مطابق با رمان، داستان را کاملاً از دیدگاه میزی روایت می کنند و ما را کاملاً در از دست دادن معصومیت میزی به دست بزرگسالان بی رحم اطرافش غرق می کنند.
Maisie با پدر و مادرش در دنیایی زندگی می کند که باید شبیه آن باشد. مادرش سوزانا یک ستاره راک خودشیفته است. پدرش بیل، یک تاجر موفق. آپارتمان ترایبکا آنها منعکس کننده سبک زندگی مرفه و تزئینات مدرن 'اشیاء' آنها است، در حالی که اتاق خواب میزی شکر و ادویه و همه چیز خوب - روشن، روشن، سفید با رنگ های صورتی - آنقدر مطبوع و ساده است که تقریباً اثیری است. در حالی که والدینش در بقیه خانه به یکدیگر سم می پاشند، اتاق میزی دنیایی است عاری از نفرت و خشم، جایی که او با رضایت خود را در سرزمین استاربرایت تسویه حساب، کرایولا و کتاب های رنگ آمیزی و انواع مختلف غرق می کند. از دیگر شادی های دوران کودکی و در حالی که کسی دوست دارد میسی را در محدوده اتاقش سالم و شاد ببیند، دست نخورده از تاریکی والدینش که ازدواج، طلاق و جدایی از دنیایی که می داند اجتناب ناپذیر است، رو به کاهش است.
در حال حاضر بین بیل و سوزانا تقسیم می شود و آنها در دادگاه و در حال مبارزه برای مالکیت آخرین چاقو و چنگال هستند، خود Maisie هدف مالکیت می شود. در حالی که هر یک از والدین با خود بحث می کنند تا بهتر باشند، بیل دایه مایزی را به آپارتمان جدیدش می آورد تا از میزی (و در نهایت بیل نیز) مراقبت کند و به دادگاه نشان دهد که او چه پدر و مادر خوبی است، در حالی که سوزانا با یک زن داغ ارتباط برقرار می کند. بارمن جوان به نام لینکلن. آنچه واضح است این است که هیچ یک از والدین هیچ علاقه ای به Maisie ندارند و هر یک از او به عنوان ابزار چانه زنی برای آسیب رساندن به دیگری استفاده می کنند. مقدمه میزی به خانه جدید بیل است که در آن دختر 6 ساله مجبور می شود چمدان خود را حمل کند در حالی که بیل در گهواره دستگاه اسپرسوساز خود است.
اما Maisie تنها پیاده در این مسابقه شطرنج نیست. علیرغم ادعاهای بیل مبنی بر عشق به مارگو و ازدواجش با او، بیل واقعاً فقط میخواهد که میزی را در طول برنامه ملاقات تایید شده توسط دادگاه از دستانش بردارد. به طور مشابه، سوزانا در استودیو در حال برش آلبوم جدید و بازگشت به تور است و تنها زمانی میخواهد که لینکلن همین کار را انجام دهد که قرار است میزی تحت مراقبت او باشد. در مورد میسی؟ او همه چیز را آرام می گیرد. آرام، صبور و مراقب، همیشه هوشیار، همیشه مراقب، به دنبال تنها چیزی که او به آن نیاز دارد و می خواهد - عشق.
اما یک اتفاق عجیب رخ می دهد. اسباببازی پسرانه لینکلن و پرستار بچه مارگو خیلی بیشتر از چیزی است که به نظر میرسد، زیرا هر یک واقعاً Maisie را دوست دارد و به او اهمیت میدهد. لینکلن، با این حال، کسی است که به احساسات او حساس تر است و خودش در راه های دنیا بسیار کودکانه است، شروع می کند به این که نبردها و مشاجره ها چگونه بر میسی تأثیر می گذارد. و با توجه به اینکه بچهها همان چیزی هستند که هستند، میزی به سرعت این موضوع را دنبال میکند و یک رابطه واقعی و عاشقانه با لینکلن ایجاد میکند که باعث ناراحتی سوزانا میشود. محبت میزی به لینکلن واقعی و واقعی است، همانطور که او نسبت به او صادق است. پس دوباره، مارگو هم همینطور است. اما لینکلن و مارگو چه کاری می توانند انجام دهند تا از میسی در برابر یویوینگ والدینش محافظت کنند، در حالی که سعی می کنند سر خود را از زیر نزاع دور نگه دارند؟
WHAT Maisie Knew یک استاد کلاس در بازیگری است. به عنوان سوزانا و بیل، جولیان مور و استیو کوگان کاملاً دوست داشتنی نیستند - و این چیز خوبی است. آنها به عنوان والدینی خودمحور، خودمحور و بی غرض، نمایش های پاک نشدنی ارائه می دهند. اینها از آن دسته افرادی هستند که برای والدین شدن باید مجوز دریافت کنند. هیچکدام برای پدر و مادر بودن مجهز نیستند و نه تنها با میسی مانند یک نوار لاستیکی رفتار میکنند، احساسات او را میکشند و میکشند و از او به عنوان پیاده در بازیهای خود استفاده میکنند، بلکه با او مانند یک 'چیز' یا یک دارایی رفتار میکنند. هر دو در طول فیلم، دسیسههایی را برای نفع خصمانه شخصی خود انجام میدهند و کار میکند. این هدف و عملکرد کاتالیزوری آنها است زیرا همه چیز در مورد Maisie است. با این حال، جولیان مور که مظهر ستارهی راک میانسال است و خوانندگی و اجرای صحنهای خود را با اثری شگفتانگیز انجام میدهد، یک جنبه کاملاً معتبر به اجرای او اضافه میکند.
اما آنچه مور و کوگان را تقویت می کند اوناتا آپریل است. به عنوان Maisie، او جوهر ناب معصومیت کودکانه است. کارگردانان مک گی و سیگل یواشکی آگاهی مشاهداتی ادراکی میزی آپریل را به تصویر می کشند و کل داستان را از چشم این کودک زخمی بازگو می کنند. با این حال، به لطف Aprile، Maisie هرگز زخمی به نظر نمی رسد. او مانند پرندهای است که فقط منتظر است بالهایش را باز کند و وقتی قلبش را به رویش باز میکند و قلب لینکلن و مارگو را باز میکند. Maisie همه را می بیند و همه را می داند. او همچنین می داند که عشق واقعی کجاست. تماشای این داستان که از طریق چشمهای گشاد و گویا روحآلود اوناتا آپریل باز میشود، هدیهای از خلوص واقعی، بیگناهی واقعی است. هیچ چیز اجباری وجود ندارد. هیچ چیز هرگز احساس 'عملکرد' نمی کند. معجزه است. چشم ها ممکن است دریچه ای به روح باشند، اما چشمان آپریل پنجره ای به قلب هستند.
که ما را به تسلط واقعی الکساندر اسکارسگارد و جوانا واندرهام می رساند. با Onata’s Maisie به عنوان بافت پیوندی بین این دو، ما شاهد رشد و توسعه عشق در مقابل چشمانمان هستیم. به دلیل عشق و سخاوت روح مارگو در مراقبت از میزی، میزی به لینکلن می آموزد که چگونه عشق ورزیده و رشد کند و مسئولیت پذیر باشد و ما شاهد رشد خانواده عالی هستیم - میزی، لینکلن و مارگو. باز هم پاکی یک کودک است و از چشمان او می بینیم که اسکارسگارد و وندرهام از پس زمینه به پیش زمینه می روند و واقعاً مانند لینکلن و مارگو رشد می کنند. توسعه بسیار خوب ساختار یافته نه تنها از طریق اجراها و لنزهای قدرتمند، بلکه از طریق ویرایش ضبط و روایت شده است. شادی و رهایی فقط تماشای شیمی بین اسکارسگارد و آوریل نیست، بلکه تعامل فیزیکی اسکارسگارد بسیار بلند و لاغر با اوناتا آپریل کوچک کوچک است. سهولت بی دردسری بین آنها وجود دارد که به تماشای صعود یک کودک از میمون کافه ها یا ورزشگاه جنگلی در زمین بازی، اما با مهارهای ایمنی قوی در جای خود برای گرفتن آنها در صورت افتادن هشدار می دهد.
اسکارسگارد در نقش لینکلن، دراماتیک ترین تغییر شخصیت را نشان می دهد. خجالتی، از خودش نامطمئن، ناامن. او به آرامی حالت خود را تغییر می دهد، لبخندش را تغییر می دهد، او آنقدرها هم گنده نیست، او بیشتر تمیز می شود. صدایش بیشتر می شود. آهسته و عمدی در عین حال کاملاً طبیعی و ظریف. همانطور که شخصیت از نظر عاطفی رشد می کند، ظاهر بیرونی او در لباس پوشیدن و غیر چروک بودن نیز بیشتر می شود. و همانطور که اسکارسگارد لینکلن را توسعه می دهد، ما را نیز عمیق تر به قلب داستان می کشاند.
فیلمنامه که توسط نانسی دوین و کارول کارترایت نوشته شده است، به رمان جیمز وفادار است، اما پایانی مثبت تر را انتخاب می کند و سناریوی تیره تری را برای صفحه چاپ شده باقی می گذارد. نویسندگان با اجتناب از احساسات مادلین، ماهرانه با صداقت و خلوص ساخت شخصیت در آبهای دشوار حرکت میکنند، که سپس بازیگران و کارگردانان اسکات مکگیهی و دیوید سیگل آن را انتخاب میکنند. این دو نفر با یافتن و حفظ تعادل کامل بین منبع و فیلمنامه، قلب فیلم را از نگاه میسی و خط چشم او که ما را در دنیای او و در طرز فکر او غرق می کند، می یابند. همانطور که دست کوچک او در کلاس در هوا بلند می شود، دست ما نیز بالا می رود. همانطور که او بی سر و صدا روی میز اندازه کودکش می نشیند و رنگ می کند، احساس می کنیم زانوهای خودمان به هم می خورد تا زیر میز قرار بگیرد و با او رنگ کنیم. هم سطح چشم با اسبهایش و مزرعه بازیشان، در چشم ذهنمان به او کمک میکنیم تا اسبهای رنگارنگ زیبا را اصلاح کند، در حالی که همه مجموعهای از خرسهای عروسکی سالم و نوازش با چشمی مراقب و ایمن به او نگاه میکنند. جزئیات ثبت شده توسط دوربین همان چیزی است که هم مایسی و هم ما را در برابر آشفتگی ایمن نگه میدارد، درست مانند میسی که در پشت پنجره پاسیو بسته که سوار سه چرخهاش میشود یا پشت در بسته اتاقش، میبیند، میشنود اما از نظر جسمی حذف میشود، امن و محافظت میشود. یک دیدگاه تقریبا عینی و همیشه بازتابنده.
یکی از خوشحالکنندهترین جنبههای فیلم این است که Maisie به تلویزیون یا بازی ویدیویی چسبیده نیست. او با استاربرایت بازی می کند (استعاره عالی – اسب ها آزاد می دوند، میزی باید آزاد بدود و دوست داشته شود). لاک پشت او به سختی در ظرف او است. او آزادانه روی میزها پرسه می زند و از بالا و بالای دستان او بالا می رود. Maisie با حیوانات و اسباب بازی ها بازی می کند. طرحی که میزی با لینکلن انجام میدهد و یک قلعه و خندق پر از حیوانات وحشی را در خندق به تصویر میکشد تا از وحشت والدینش محافظت کند، بیسر و صدا در طراحی آن درخشان است. میسی فکر می کند. او باهوش، باهوش است. او در تعطیلات بازی می کند. او یک پرتره زیبا از آنچه دوران کودکی باید باشد ترسیم می کند... زمانی که ما از شر سوزانا و بیل خلاص می شویم.
پیچیدگی عاطفی و لایهبندی WHAT MAISIE KNEW ساختاری زیبا و قدرتمند در شخصیت و درخشش مشاهدهای است. قدرت عشق، پاکی یک کودک، از خودگذشتگی بزرگسالان، نیاز به توقف، نگاه کردن و گوش دادن با چشم و قلب - آنچه میزی می دانست فیلمی است که شما باید بدانید.
به کارگردانی اسکات مک گیهی و دیوید سیگل
نوشته نانسی دوین و کارول کارترایت بر اساس رمان هنری جیمز
بازیگران: اوناتا آپریل، جولیان مور، استیو کوگان، الکساندر اسکارسگارد، جوانا واندرهام
در اینجا شما بررسی هایی در مورد نسخه های اخیر ، مصاحبه ها ، اخبار مربوط به نسخه های آینده و جشنواره ها و موارد دیگر پیدا خواهید کرد
ادامه مطلباگر به دنبال یک خنده خوب هستید یا می خواهید به دنیای تاریخ سینما فرو رود ، این مکانی برای شماست
تماس با ماDesigned by Talina WEB