نویسنده: دبی لین الیاس
تنسی ویلیامز از دیرباز و به طور گسترده به عنوان یکی از مشهورترین و مهم ترین نمایشنامه نویس آمریکایی زمان ما شناخته می شود. آثار گردآوری شده او پربار و به یاد ماندنی است و نه تنها صحنه، بلکه پرده نقره ای را نیز به خود اختصاص داده است. با تجلیل از عظمت، شکوه، و به جرأت میتوانم بگویم، غرور، عمدتاً در جنوب پس از بازسازی و بهویژه زنان آن روز، شخصیتهای دهه 1920 او بهطور پاک نشدنی در ذهن ما حک شدهاند. چه بلانچ دوبوآ، آماندا وینگفیلد، کاترین هالی، ویولت ونبل، کارن استون، مگی گربه یا حتی استنلی کوالسکی، چیزی در مورد خلاقیت های ویلیامز وجود دارد که در درون هر یک از ما طنین انداز می شود، به طوری که تولید آثار او انجام می شود. بارها و بارها توسط هنرمندان مختلف، همه فریاد می زنند تا از درخشش شخصیت ویلیامز لذت ببرند تا زندگی همان کلمات ویلیامز را استشمام کنند. و برای خیلیها، از جمله من، مدتها تصور میشد که ما از هر یک از نوشتههای او مطلع بودهایم، هر کدام را در یکی از تفاسیر مختلف آن، چه برای صحنه، چه برای نمایش یا هر دو، میدیدیم. اما، همانطور که فهمیدم، هنوز چیزهای بیشتری از ویلیامز وجود دارد که باید کشف شود. جودی مارکل کارگردان، که خود را از علاقه مندان به ویلیامز و آثارش می داند، وارد شوید. خودش معتقد است که همه چیز را خوانده و/یا همه چیز ویلیامز را دیده است (17 فیلم سینمایی به تنهایی بر اساس نمایشنامههای او ساخته شدهاند)، شادی او را تصور کنید وقتی در مدرسه بازیگری، معلمی مجموعهای از فیلمنامههای ویلیامز را به او نشان داد، که یکی از آنها ضایعه بود. الماس قطره اشک. «از دست دادن یک الماس قطره اشک» که توسط ویلیامز در اوج زندگی حرفهایاش در دهه 1950 نوشته شده بود، بهعنوان یک فیلمنامه نوشته شد، که بسیار نادر است. مارکل بلافاصله پس از خواندن فیلمنامه متوجه شد که او باید این پروژه را ببیند. او که خود یک زن جنوبی بود، طبیعت ارگانیک جنوبی داستان و ارتباط ویژه ای با قهرمان داستان، فیشر بید را احساس کرد. مارکل با احساس 'دعوت به بازپس گیری ویلیامز و آوردن دنیای بصری شاعرانه اش به صفحه نمایش با جنب و جوش و اصالت' که می توانست به آن دست یابد، در نهایت به هدف خود رسید و جهان را در اولین نگاه به آنچه که برای خودش مقدر شده بود و تفسیرهای بسیاری ارائه کرد. در طول سالها، از دست دادن یک قطره اشک الماس.
زمان - دهه 20 خروشان. مکان - ممفیس، تنسی. دختر - فیشر ویلو، وارث جامعه جوانی که از عرف و شایستگی خودداری میکند، در عوض تصمیم میگیرد راه خودش را برود، علیه خواستههای خانوادهاش شورش میکند و از درون بر علیه کیست و چیست. فصل جامعه در حال شروع شدن است و فیشر قصد ندارد یک رویداد واحد را از دست بدهد. البته چه دختری می تواند بدون اسکورت مناسب به هر رقصی برود. و برای فیشر، به لطف پول پدرش، این بدان معناست که او می تواند هر کسی را در شهرستان داشته باشد. اما فیشر فقط کسی را نمیخواهد. فیشر به جایزه نگاه می کند - جیمی دوبین - خوش تیپ ترین و خوش تیپ ترین مرد اطراف، که اتفاقاً بی پول است و پدرش به عنوان مراقب پدر فیشر کار می کند، چیزی که فیشر را بی نهایت خوشحال می کند زیرا باعث نارضایتی پدرش می شود. متأسفانه برای فیشر، جیمی دوبین علاقهای به فیشر ندارد و این امر او را مجبور میکند تا با او یک توافق تجاری انجام دهد، توافقی که او زندگی میکند تا پشیمان شود.
زندگی اجتماعی فیشر به هر جا که می روند سرگردان است، یعنی تا زمانی که او یک گوشواره الماس قطره اشکی 5000 دلاری را که عمه اش کورنلیا برای آن فصل به او قرض داده بود، از دست می دهد و در طول یک شب، زندگی فیشر و زندگی همه را از دست می دهد. اطراف او وارونه می شود، زیرا فریب، شخصیت های متمایل به پشت خنجر و عجیب و غریب به دست می آید، و فیشر را مجبور می کند تا با شیاطین درونی خود و چیزی که بیش از همه از آن می ترسد، یعنی عشق و مهربانی روبرو شود.
برایس دالاس هاوارد در نقش فیشر ویلو که از نظر عاطفی درگیر است، اجرای قدرتمندی ارائه می دهد. هاوارد با بازی در نقش خوشگل جنوبی جذاب، وقتی که فیشر را برای اطرافیانش «اجرا می کند» مسحور می شود و تماشای نقش هاوارد در نقش فیشر که اساساً در نقش دوستانش بازی می کند، لذت بخش تر می شود. متأسفانه، مدام حس میکردم که هاوارد اسکارلت اوهارا از ویوین لی یا جزبل بت دیویس یا کلارا وارنر اثر جوآن وودوارد را در تابستان گرم طولانی یا حوا در «سه چهره حوا» یا حتی در نقش آماندا در «مناجر شیشهای» میفرستد. و این کانالسازی است که منجر به اجرای نامنظمی میشود، که مهمترین آن ناهماهنگی لهجه جنوبی اوست – از آنجایی که خانواده هاوارد اهل جنوب هستند، شگفتآور است. وقتی او مثل یک پای شیرین بود و سعی می کرد مثل یک خانم خوب جنوبی بداخلاق باشد، لهجه اش دقیقاً روی لهجه ی جنوبی بود، اما لحظه ای که آتشی به شخصیت وارد شد یا صدایش را بلند کرد (بعضی از پویاترین صحنه های او، توجه داشته باشید. ) هر زمان که عصبانی می شد یا فریاد می زد، لهجه به هم می خورد و کاملاً ناپدید می شد. خیلی حواس پرتی با این حال، از نظر بصری، تبدیل او به فیشر خیره کننده و بی عیب و نقص است.
بازیگران مکمل برخی از بهترین داراییهای فیلم را ارائه میکنند که الن برستین و کریس ایوانز کمترین آنها هستند. برستین در واقع می تواند جایزه اسکار بهترین بازیگر نقش مکمل زن را برای بازی در نقش خانم آدی دریافت کند. او باورنکردنی است. نیرومند، مصمم، با روحیه، قطبنمای اخلاقی فیلم (همراه با جیمی ایوانز) و نیروی محرکهای برای اصلاح هشیاری فیشر ویلو. مونولوگ های او نفیس است. کریس ایوانز جامد است و همه را با آن چشم ها و مژه های آبی ذوب می کند. مسحور کننده. به راحتی می توان فهمید که چرا فیشر اگر شبیه ایوانز به نظر می رسید، از داشتن جیمی به عنوان مال خود مرده بود. زمانی که یک ایوانز لباس پوشیده وارد اتاق می شود، بیش از یک بار آه می کشید.
یک شگفتی و شادی واقعی بازیگران، آن مارگرت است که در نقش خاله کورنلیا فیشر موثر است، اما کمتر از آن استفاده میشود، خواهرزادهاش را با اسکورت جیمی دوبین بیرون میفرستد و ما دیگر او را نمیبینیم. مارگرت، که در چندین نقش مختلف در آثار مختلف ویلیامز ظاهر شده است، در اینجا به عنوان عمه رواقی، برجسته و مناسب با الماس های اشکی فوق العاده است. فقط ای کاش بیشتر او را می دیدیم. و همانطور که جای تعجب نیست، مامی گامر (تصویر آب دهان مادرش) در نقش بهترین دوست فیشر، جولی، با نقشی احساسی سبک تر در میان درام سنگین روانشناختی و تاریخی فیلم هاوارد فیشر سرگرم است.
به ویژه برای همه بازیگران، به ویژه هوارد، ایوانز و برستین، عالی بودن در اجرای مونولوگ های غنی از دیالوگ قابل ستایش است. برای هاوارد، «برداشتن قطعه ای که شخصیت ها می توانند زیاد صحبت کنند، برای من واقعاً فوق العاده و شاداب و هیجان انگیز بود. شخصیتها به جای اینکه فقط یک بیان باشند، نظر خود را بیان میکنند، آنها در واقع آنچه در ذهنشان است را میگویند، چیزی که تنسی ویلیامز واقعاً به خاطر آن مشهور است. وقتی بازیگر هستی هوسش میکنی.»
عشق اولین بار جودی مارکل به پروژه و تمایل به اجرای خوب ویلیامز از قاب آغازین مشهود است، با این حال، آنچه نیز مشهود است سردرگمی در مورد این است که آیا این یک نمایشنامه است یا یک فیلم. آیا مارکل میخواست فیلمی بسازد یا نمایشنامهای را کارگردانی کند، زیرا تا پایان فیلم هنوز مطمئن نیستم قصدش چیست. با توجه به سابقه تئاتر خودش و صحنهپردازی این فیلم، فکر میکنم او باید روی تئاتر تمرکز کند، زیرا عناصر تئاتری فوقالعاده هستند، هرچند در فیلم نابجا. با فیشر و خانم آدی به صحنه اتاق خواب از نزدیک نگاه کنید. به آرامی چراغهای اتاق خواب محو میشوند و هر دو در یک نور نقطهای قرار میگیرند که سپس باریک میشود تا فقط به خانم آدی بتابد. کاملا تئاتری سپس، فیشر گریان که پرخاشگری خود را روی پیانو با سوناتهای افسردهکننده میکوبد - نور اتاق کمرنگ میشود و نورافکن در حین نواختن فیشر به او میتابد. من این را در یک تولید صحنه ای انتظار دارم، اما نه با فیلمبرداری مستقیم. در صحبت با مارکل در مورد این جنبهها، او توضیح میدهد: «من هرگز به آنها به عنوان عناصر تئاتر فکر نمیکردم، اما ممکن است برای تماشاگر اینطور ترجمه شود. من کاملا فکر می کنم که فوق العاده است. اما چیزی که به آن فکر کردم این بود که آنها را در جهانی جدا کردم و کیفیت تا حدودی رویایی شاعرانه آثار ویلیامز را ارتقا دادم. آن صحنه خاص با الن و برایس... ویلیامز نوشت «انگار دریچه ای به دنیای دیگری باز می شود» بنابراین می خواستم آن را در نورپردازی منعکس کنم. من همچنین فکر میکردم که این عالی خواهد بود، زیرا میتواند ما را به بعد دیگری ببرد، زیرا این اولین باری است که فیشر میتواند از قلبش صحبت کند... میخواستم این را به صورت بصری منعکس کنم، تقریباً مانند قرار دادن عنبیه روی آنها.» و در مورد تصاویر اصلی چطور؟ آنها می گویند که تقلید صادقانه ترین شکل چاپلوسی است، اما تکرار نه یک صحنه، بلکه چندین صحنه از فیلم های دیگر در حالی که برای من یک جعل یا کمدی نیست، نشان دهنده فقدان تخیل از طرف یک کارگردان است. به عنوان مثال عکسی از فیشر و جیمی روی خاکریز، مزرعه ای در نزدیکی با طلوع خورشید را در نظر بگیرید. اکنون به صحنه بدنام در GWTW نگاهی بیندازید که در آن اسکارلت با پدرش در زیر درختی با تارا در دوردست و طلوع خورشید از شرق ایستاده است. اما برای لباس، تقریباً همان عکس را داریم. همان چیزی که فیشر در جلوی چراغهای جلوی ماشین در کنار آبریزه میچرخد. نگاهی به نیکول کیدمن در فیلم «برای مردن» گاس ون سنت بیندازید. همون شات حتی حرکات فیزیکی مشابه هاوارد که از کیدمن تقلید می کنند. من همچنین به یک جفت کوچک تقلبی با خودکار فیشر اشاره کردم. آن سبک خاص هنوز اختراع نشده بود. علیرغم این ناامیدیها، من از کاری که مارکل با این فیلم انجام داده است تحت تأثیر قرار گرفتهام و کنجکاو هستم که ببینم او در آینده چه با فیلم انجام میدهد یا اینکه آیا تصمیم میگیرد در منطقه آسایش خود یعنی تئاتری که من معتقدم نام واقعی او است بماند.
جایی که فیلم واقعاً سرآمد است در طراحی صحنه و لباس و تولید است که هر دو فوقالعاده هستند، و به ویژه لباسهای آن مارگرت و برایس هاوارد. دورانهای مختلف به زیبایی منعکس شدهاند، در حالی که لباسهای مهمانی برای فیشر با جزئیات و منجوقها عالی هستند. کریسی کارونیدیس باید برای کارش جایزه بگیرد، همان طور که ویویان بیکر برای گریم فوق العاده اش در هاوارد، با تشویق امانوئل میلار برای چند کلاه گیس عالی و جستجوی خانم ها. شکی نیست که این به انتقال فرد به جنوب و حساسیت های دوران تنسی ویلیامز کمک کرد. علاوه بر زیبایی فیلم، عکاسی گیلز باتگنز است که فوقالعاده است، بهویژه زمانی که زیبایی آرام جنوب قبل از جنگ را از طریق باغهای کرنلیا فیشر، که باشکوه هستند، و دوران پس از بازسازی دهه 1920 ثبت میکند. طراحی تولید ریچارد هوور و دیوید استین در تعریف ضمنی ساختار طبقه اقتصادی و جمعیت شناسی شخصیت ها بسیار پیش می رود. با این حال، متأسفانه، گوشواره های الماس اشکی در فیلم واقعی نیستند، اگرچه خانه کورنلیا فیشر یک مزرعه واقعی به نام «خانه کورنلیا» است.
The LOSS OF A TEARDROP DIAMOND که با امتیاز فوق العاده مارک اورتون، از لباس های زیبا گرفته تا تصاویر نفیس گرفته تا بازیگران درجه یک با یک شخصیت غیرقابل حذف فوق العاده در فیشر ویلو، اثر تازه یافته ویلیامز است که نباید از دست داد.
فیشر ویلو – برایس دالاس هاوارد
جیمی دوبین – کریس ایوانز
خانم آدی – الن برستین
کورنلیا فیشر – آن مارگرت
به کارگردانی جودی مارکل. نوشته تنسی ویلیامز
در اینجا شما بررسی هایی در مورد نسخه های اخیر ، مصاحبه ها ، اخبار مربوط به نسخه های آینده و جشنواره ها و موارد دیگر پیدا خواهید کرد
ادامه مطلباگر به دنبال یک خنده خوب هستید یا می خواهید به دنیای تاریخ سینما فرو رود ، این مکانی برای شماست
تماس با ماDesigned by Talina WEB