نویسنده: دبی لین الیاس
به نظر می رسد که با نزدیک شدن به پایان یک دهه دیگر، فیلمی را با شما به اشتراک بگذارم که از نظر بصری تخیلی و مبتکرانه است، مانند فیلمی که اولین بار خود را آغاز کرد و به شروع این دهه کمک کرد، و فیلمی که هنوز هم مانند من حاکم است. فیلم مورد علاقه تمام دوران، 'مولن روژ!' اکنون، به جای تخیل بارور باز لورمن، با تخیل تری گیلیام وحشی و حواس پرت پذیرایی می کنیم که تخیل دکتر پارناسوس را برای ما به ارمغان می آورد، چشم اندازی مجلل که زیبایی، چشم انداز و نشاط روانی روحی و روانی را در بر می گیرد. !» و غنای رنگارنگ کار رافی مرکادو در «مانوئلا و مانوئل» با لاکپشتی زنانه هنری پیچیده کارت ولنتاین دیکنزی. نتیجه؟ یک لذت بصری عجیب و غریب که می خواهید بارها و بارها ببینید.
در اصل فاوستین، این داستان دکتر پارناسوس است. پارناسوس، راهب سالخوردهای که مملو از عرفان و جادوی اعصار بود، در جوانی به دنبال چیزی بود که بسیاری به آن فکر میکردند و آرزو میکردند - جاودانگی، زندگی جاودانی. پارناسوس که از موهبت خود یعنی توانایی انتقال و هدایت تخیلات دیگران از طریق ذهن خود ناراضی بود، به جستجوی آن ارتباط بی انتها با کیهان ادامه داد و ساعت های بی شماری را صرف تلاش برای رسیدن به آنچه که معتقد بود نیروانای خود بود، سپری کرد. او با سفر به اعماق ذهن خود، برای رسیدن به آن فلات بالاتر تلاش کرد و تلاش کرد اما موفق نشد. می بینید که دکتر پارناسوس کاملاً از نظر قلب و روح پاک نبود. او عیب داشت. یک عیب بزرگ او یک قمارباز متعصب بود. و چه کسی بهتر از خود شیطان این را می داند. پارناسوس که روزی در ظاهر مردی کاسهدار، هرچند کمی عجیب به نام آقای نیک، برای پارناسوس ظاهر شد، معاملهای انجام داد که برای رد کردن آن خیلی خوب بود، معاملهای که به او جاودانگی میداد. اما حتی با وجود جاودانگی، فرد از نظر جسمی پیر می شود. پس وقتی قرنها از عمرشان می گذرد و عشق زندگی شما در مقابلشان ظاهر می شود چه می کند؟ آیا به دلیل اینکه او چشمانش را می بندد و گوش هایش را کر می کند، کنار می روی؟ یا دوباره با آقای نیک تماس می گیرید؟ برای پارناسوس، او تنها راهی را که میدانست انتخاب کرد و معامله دیگری با شیطان انجام داد، این بار جاودانگی خود را با جوانی با این هشدار اضافه کرد که وقتی دختر پارناسوس (و بله، او با این زن زیبا صاحب یک دختر خواهد شد، یک دختر) به نام والنتینا) به 16 سالگی رسیدهفتمتولد، او به مالکیت آقای نیک تبدیل می شد.
سریع به جلو تا 21تیقرن. دنیا آن چیزی نیست که قرن ها پیش بود. مردم تغییر کرده اند. مد تغییر کرده است. ارزش ها تغییر کرده است. فناوری در حال رونق است. جهان با سرعتی سریع و خشمگین در حال حرکت است. اما این چیست؟ یک اتفاق عجیب در میان اعصار؟ سر و صدا در خیابان، واگنی است که با اسب کشیده شده است که انگار توسط کولی ها گم شده است یا نمایش خنیاهای مسافرتی. به آرامی واگن می ایستد و درست در مقابل چشمان شما، یک مرحله ظاهر می شود. صحنه ای پر از نور و رنگ و زیبایی. صحنه ای با والنتینا کروبی زیبا با پوستی به رنگ مرغوب ترین آلاباستر، یک سوامی پیر به نام پارناسوس که در اعماق خلسه مستقر شده بود، یک شوخی به نام پرسی، و یک مرد جوان لاغر اندام به نام آنتون که فریاد می زد: «بیا، همه بیا imaginarium of Dr. Parnassus» و یک آینه، یک آینه بلند و روان ساخته شده از فویل آلومینیومی. «پشت آینه نگاه کن. پا به آینه بگذار وارد تخیل خود شوید.» خب، این شیوه و روش نمایشی ممکن است در زمان جادوگر شهر اوز یا 19 کارآمد باشد.هفتملندن قرن، اما نمیدانم... حداقل بدون کمی کمک.
همانطور که گروه کوچک ما در مسیر خود حرکت می کند، یک اتفاق معجزه آسا رخ می دهد. والنتینا جاسوسی می کند که مرد جوانی در زیر پل بلکفریرز آویزان شده است. او با قلب و ذهن خالص تصمیم می گیرد که او را از چیزی که به نظر می رسد خودکشی است نجات دهد. در حالی که والنتینا به صورت او خیره میشود، در حالی که کت و شلوار کرم رنگی به تن دارد، فوراً با او محشور میشود، و این باعث ناراحتی آنتون میشود، زیرا به نظر میرسد او بیشتر از والنتینا دلخور شده است. و هیچکدام از اینها پارناسوس را خوشحال نمیکند، زیرا ساعت به 16 والنتینا نزدیک میشودهفتمتولد و نامزدی او با آقای نیک. آیا او حاضر است دخترش را به دست شیطان از دست بدهد و شانس خوشبختی او را از بین ببرد؟ یا آیا پارناسوس مایل است یک معامله نهایی با آقای نیک انجام دهد، معامله ای که آنها را یکنواخت کند، معامله ای که پنج روح را با یکی از او عوض کند؟ معامله ای که باید قبل از اینکه ساعت به 12 برسد در روز تولد والنتینا که اکنون دو روز دیگر است انجام شود؟
در حالی که پارناسوس با وجدان خود دست و پنجه نرم می کند و کارها و چرخش های خود را انجام می دهد، تونی، کلاهبردار و کلاهبردار قلبی، که با این وجود از نجات جان والنتینا سپاسگزار است، دستور کار خود را دارد. اگرچه پر از ایده هایی برای کمک به نجات پارناسوس و گروه سیار او است، اما این درباره از خودگذشتگی نیست. تونی این را نه تنها راهی برای نزدیکتر شدن به والنتینا میداند، بلکه راهی برای او برای جمعآوری تمام ثروتهایی که به شدت آرزو دارد، میبیند. برنامه تونی که قصد دارد هر زن تنها و ثروتمند لندن را از پول، خز و جواهراتش جدا کند و درصد زیادی را برای خود نگه دارد، برنامه های تونی نیز با ورود به آینه و تخیل دکتر پارناسوس تغییر می کند.
هیث لجر، در این نقش آخر، در نقش تونی کافی و سرگرم کننده است. همانطور که همه ما می دانیم، لجر در حین فیلمبرداری درگذشت و تری گیلیام، نویسنده/کارگردان، بیش از یک ابهام در مورد چگونگی تکمیل پروژه باقی گذاشت. خوشبختانه، گیلیام جادوی خود را انجام داد و از سه دوست خود و لجر خواست تا کمی کمک کنند. جانی دپ، جود لاو و کالین فارل همگی پشت آینه قدم می گذارند تا نقش های تونی را در پشت آینه بازی کنند. سکانسهای مسحورکننده همه، به لطف سکانسهای رویایی و خلاقیت، ظاهر آنها هرگز نابجا یا باورنکردنی به نظر نمیرسد. کالین فارل با تاریک ترین و شنیع ترین بخش روان تونی کار فوق العاده ای انجام می دهد. او از نظر جسمی و احساسی چالش برانگیز است، او در عین حال هم خندان و هم جذاب است. جود لا به عنوان یک رمانتیک در یک سکانس از نوع بسیار دالیسک وارد می شود. اما این دپ است که نمایش را می دزدد. او به عنوان یک زن زن ژیگولو بیش از حد مرده است. جذاب و سرگرم کننده، بیش از یک اشاره از جک اسپارو با بازیگوشی او هم برای همراهان زن و هم برای دوربین وجود دارد. پرانرژیترین، پویاترین و جذابترین تجسم تونی، او شما را عمیقتر به پیچ و خم ذهن میکشاند. و این واقعیت که او در یک فانتزی است که شامل یک عرضه بی پایان از کفش های رکابی است، مطمئناً فانتزی بسیاری از زنان است. جانی دپ و یک دنیا کفش؟ خیلی بهتر از این نمی شود! یا این کار را می کند؟
کریستوفر پلامر در نقش پارناسوس باشکوه است. او با خردی فراتر از سالهای زندگیاش چه در صفحه نمایش و چه در خارج از آن، مظهر جاودانگی است. اما نگاهی به لیلی کول بیندازید! کول که اولین فیلم خود را به عنوان والنتینا شروع کرد، یک شگفتی زیباست که شایسته جایگاهی در میان موسوم است. به گفته کول، وارد شدن به فیلمی با افرادی مانند گیلیام، پلامر و لجر، بزرگترین چالش او «روبهرو شدن با این بازیگران فوقالعاده با استعداد و باتجربه و غرق شدن در ترکیب آنها و تلاش برای شنا بود. این کاملا دلهره آور بود. پس از مرگ هیث، بازگشت، برای من و فکر می کنم برای همه بسیار دشوار بود. و بازی در برابر کالین [فارل] که نقش تونی را بازی میکرد و من در نقش والنتینا بازی میکردیم و سعی میکردیم این رابطه را از این واقعیت غافل نگه دارم که اتفاق غم انگیزی رخ داده است. این احتمالاً چالشبرانگیزترین بخش آن بود.» ورن ترویر در نقش پرسی و تام ویتس در نقش آقای نیک را نباید از دست داد، بخشی که تقریباً به نظر می رسد سفارشی برای او ساخته شده است.
وقتی به تری گیلیام فکر می کنم، کلمه 'نابغه' همیشه به ذهنم می آید. یکی از مردان پشت مونتی پایتون افسانه ای، تخیل اوست که جهان را برای دهه ها مجذوب و تسخیر کرده است. (خود یک بینا بود، او آینده نگری داشت که دارای ویژگی های پایتون باشد). و اکنون با تخیل دکتر پارناسوس، ما حتی از بخش بیشتری از آن نابغه آگاه هستیم. کول او را اینگونه توصیف می کند که «دانش بسیار زیادی از فرهنگ ها، بسیاری از ادیان، بسیاری از هنرها دارد. . . او آنقدر فاوستی و پروسپرو و همه این ارجاعات مختلف است که به هم پیوسته است» که به «مقدار عظیمی از فرهنگ بصری که در [IMAGINARIUM] کشیده میشود» کمک میکند.
از نظر فنی، فیلم به لطف جلوه های بصری استادانه ای که در ابتدا توسط گیلیام کشیده شد، بی عیب و نقص است. دنیاهایی که برای هر فردی که وارد تخیل می شود ایجاد شده است کاملاً گیج کننده است. خیره کننده. رنگارنگ. فوق العاده غریب. زیبا. و حتی، به طرز وحشتناکی تاریک. توجه زیادی به رنگ و بافت می شود. گیلیام که از طرفداران لنزهای واید است، معتقد به رویکرد 360 درجه برای کادربندی است و همراه با فیلمبردار نیکولا پکورینی، از چالشهای چنین عکسبرداری غلبه کردند تا تصاویر بسیار فراگیر تخیلی را زنده کنند. گیلیام در جشن تخیل، برای اولین بار در بسیاری از فیلم ها، خود فیلم را استوری برد. گیلیام با اعتراف به اینکه داستان پارناسوس «به طور مبهم با داستان من مرتبط است»، معتقد است یکی از موضوعات اصلی داستان «الهام بخشیدن... تشویق [دیگران] به باز کردن چشمانشان، برای قدردانی از حقیقت جهان است». بسیاری از فیلمنامه که با همکاری چارلز مک کئون نوشته شده بود، هنوز تبلیغاتی بود، واقعیتی که گیلیام آن را به لجر نسبت میدهد که تازه در نقش جوکر بازی میکرد و «او فقط پر از ایدهها و دیالوگهای تازه بود... و مبتکر». متأسفانه، من معتقدم که تبلیغات بیش از حد زیادی رخ داده است زیرا حفره های داستانی آشکارا در مورد مسائل اخلاقی درگیر در طرح وجود دارد. با این حال، با توجه به زیبایی بصری، نمی توان از این کاستی گذشت و همچنان از کلیت فیلم لذت برد. با انطباق با مرگ لجر، تنها چند صحنه حذف شدند یا «در دنیای واقعی» بازنویسی شدند. سپس CGI برای ورود دپ، فارل و لاو اقتباس شد.
من کار طراح تولید آناستازیا ماسارو، ناظر جلوههای بصری ریچارد بین و طراح لباس، مونیک پرودوم را تحسین میکنم، که همه آثارشان ذات تخیل را در خود جای دادهاند. در مورد پرودوم، او یک طرفدار در لیلی کول دارد که هنوز هم میخواهد در زندگی واقعی یک لباس مخمل سبز زیبا که برای او طراحی شده است بپوشد.
با توجه به اینکه این آخرین نقش لجر است، نمیتوانم به فکر یکی از بازیگران آخر او، لیلی کول، اشاره نکنم. فکر میکنم از او به عنوان یک شخص چیزهای زیادی یاد گرفتم و اینکه چگونه این نوع آدم در هنر او منعکس میشود. او فقط منبع فوقالعادهای از انرژی و تعهد و بیباک بودن و سخاوت بود و آن شخصی که من ملاقات کردم فقط همه اینها را در هنر بازیگری خود به کار برد و 100% داد. با سایر بازیگران سخاوتمند باشید و با خودش و شخصیتش سخاوتمند باشید. هر زمان که با فردی کاملاً برجسته و کاملاً الهامبخش ملاقات میکنید، اگر اجازه دهید، اگر از آن الهام گرفته باشید، تأثیر میگذارد، به جای هر تکنیک خاص کوچک خطنوشتهای.»
صحنهای سینمایی که فقط میتوان آن را به عنوان پانتئون لذتهای بصری توصیف کرد، به تخیل خود اجازه دهید تا وارد خیالپردازی دکتر پارناسوس شوید.
تونی: هیث لجر
تونی: جانی دپ
تونی: کالین فارل
تونی: جود لاو
دکتر پارانسوس: کریستوفر پلامر
ولنتاین: لیلی کول
آقای نیک: تام ویتس
به کارگردانی تری گیلیام. نوشته شده توسط تری گیلیام و چارلز مک کیون.
در اینجا شما بررسی هایی در مورد نسخه های اخیر ، مصاحبه ها ، اخبار مربوط به نسخه های آینده و جشنواره ها و موارد دیگر پیدا خواهید کرد
ادامه مطلباگر به دنبال یک خنده خوب هستید یا می خواهید به دنیای تاریخ سینما فرو رود ، این مکانی برای شماست
تماس با ماDesigned by Talina WEB