نویسنده: دبی لین الیاس
چندین کلمه برای توصیف مردی مانند مونتی لاپیکا وجود دارد، اما دو کلمه اول که به ذهن می رسد صادق و شجاع هستند. لاپیکا بهعنوان نویسنده، کارگردان و ستاره، ایمان خود را باور میکند و با نگاهی نیمه اتوبیوگرافیکِ غمانگیز به سقوط شخصی خود در دوران نوجوانی، وحشتها و مغالطههای یکی از جنبههای یک «سیستم» میپردازد. طراحی شده برای کمک به بهبودی، و قدرت و اعتقاد یک فرد. گویی داستان لاپیکا به اندازه کافی قانع کننده نیست، مهارت او به عنوان اولین کارگردان مثال زدنی، گاه نوآورانه و همیشه از نظر بصری جذاب است.
لاس وگاس. چراغ های روشن. شهر بزرگ مهمانی ها 24/7. اما فراتر از زرق و برق، زرق و برق و هیجان بالا، جوامع مسکونی با خانوادههای متوسط حومهای آمریکایی هستند که زندگی «معمولی» آمریکایی را دارند. خانه ای زیبا با چمن کاری زیبا. گاراژ 2 ماشین. کار، مدرسه، دو و میدانی، رول افتخار، مین وانت. اریکسن ها چنین خانواده ای هستند. دوست داشتنی، حمایت کننده، واحدی منسجم، و بسیار به تنها پسر، ورزشکار دانشگاه و دانشجوی افتخاری، اندرو افتخار می کند. یا حداقل آنها تا زمان مرگ نابهنگام پدر اندرو بودند.
اندرو پسر تمام آمریکایی شماست. قد بلند، لاغر اندام و خوش قیافه، او در هر کاری که تلاش می کند چه درسی و چه ورزشی برتری دارد. او دارای ضریب هوشی بالا و زبانی است که می تواند او را از هر موقعیتی خارج کند. او که توسط همسالانش تحسین می شود و می تواند هر دختری را که می خواهد به دست آورد، به نظر می رسد همه چیز را دارد. اما با مرگ پدرش، اندرو تبدیل به فرد دیگری می شود. او از تیم های ورزشی کناره گیری می کند. معدل او از 4.0 به 1.7 می رسد. او که نمی تواند با درد از دست دادن پدرش کنار بیاید، با الکل و مواد مخدر خود درمانی می کند. او شروع به بیرون ماندن در تمام ساعات شب می کند و به خانه می آید یا مست، زیاد یا هر دو. او نسبت به دوستان قدیمیاش ستیزهجو، بحثبرانگیز، تندخو و خونسرد است و فقط با دوستان «باحال» جدیدش وقت میگذراند با نگرشهایی مانند بیاحترامی به خود و دیگران. تنها کسی که از انتقال اندروز جان سالم به در میبرد، «بهترین دوست» او نیکول است (که آشکارا علاقه زیادی به او دارد). بچههایی در جنوب مرکزی لسآنجلس وضعیت بسیار بدتری دارند.
مادرش لوئیز بهتر از این نیست. او که ظاهراً از صبح تا شب در اتاق خوابش میچرخد، از یک قرص (یا مشتی قرص) به قرص دیگر زندگی میکند، و توضیح میدهد که مصرف بیش از حد موادش متفاوت از قرصهای اندرو است. شکل خوددرمانی او 'تجویز شده' است. (اگرچه به نظر می رسد او این واقعیت را نادیده می گیرد که دوستانش در حال رانندگی به مکزیک هستند که مقادیر انبوهی از 'داروهای تجویزی' را برای او می خرند اما بدون نسخه.) خودش با واقعیت ارتباط ندارد، اما آگاه است که مشکلی در پسرش وجود دارد، لوئیز می داند که به عنوان پدر و مادری که او باید «کاری انجام دهد»، هر کاری برای کمک به پسرش. فریاد زدن کارساز نیست درخواست از او 'برود به اتاقش' کارساز نیست. و برای اندرو کمی سخت است که هر چیزی را که مادرش میگوید جدی بگیرد، در حالی که از نظر او، رفتار او اگر بدتر از رفتار او نباشد، به همان اندازه بد است.
وقتی اندرو و لوئیز سر به سر لوئیز می روند و خاکستر شوهر مرده اش را روی میزی در ورودی در ورودی می گذارند، همه چیز به اوج می رسد. اندرو نمی تواند آن را تحمل کند. او نمی تواند 'پدرش' را اینگونه ببیند. هنگامی که فشار برای هل دادن می آید، به معنای واقعی کلمه، لوئیز به افراط می رود و اندرو را در نیمه شب توسط 'افسران' یک مرکز قفل توانبخشی نوجوانان در سنت جورج، یوتا ربوده است. او که مصمم است به پسرش کمک کند، او را با دستبند دور می کند، در بیابان می برد و در مکانی می گذارد که برای انسان یا حیوان مناسب نیست.
Brightway تا آنجا که به اندرو مربوط می شود چیزی جز درخشان است و مطمئناً به کسی 'راه' را نشان نمی دهد. دن جونز، کارگردان که مانند یک اردوگاه کار اجباری اجرا شود، بیشتر شبیه یک فرمانده گشتاپو است تا یک مدیر دلسوز مرکز مراقبت های بهداشتی. او شخصاً اندرو را تحت یک جستجوی نواری، جستجوی حفره بدن قرار میدهد و حتی در حالی که اندرو خودش را با صابونهای مخصوص تمیز میکند، زیر دوش میایستد - یکی برای بدن، یکی برای مو. فحاشی یا حتی استفاده از کلمه H-E- دوتایی چوب هاکی مجازات این طرف از مرگ را دارد. در معرض ارزیابی روانپزشکی توسط دکتر راینهولتز کوچک شده در مرکز، پس از مشخص شدن نتایج IQ اندرو، مشکل اجتناب ناپذیر است. اندرو همیشه پرسشگر، خواهان پاسخ و استفاده از طعنه به عنوان راهی برای پنهان کردن درد خود، نمیتواند تابع قوانین و مقررات مرکز باشد. نامه خوانده می شود. دوربین ها همه جا هستند. پسرها در یک طرف کافه تریا و دخترها در طرف دیگر می نشینند. مشاوره گروهی که توسط جونز انجام می شود برای همه یک شوخی است، اما فقط اندرو این حکمت را دارد که دیوانگی همه آن را ببیند. اما انگار این مرکز به اندازه کافی بد نیست، اندرو به سرعت متوجه می شود که این تنها یک پله برای 6 ماه انزوا در 'دفتر مرکزی' آنها در ساموآ است. اندرو که میداند به این جعل تعلق ندارد، نقشه فرار خود را میکشد و به لطف مداخلهای کوچک الهی، آیندهای را رقم میزند.
من این بررسی را با توصیف مونتی لاپیکا به عنوان شجاع شروع کردم. از لحظهای که چهرهاش به صفحه میآید، جذاب و قانعکننده است، اما وقتی داستان شکل میگیرد، دوستداشتنیاش به احترام و بله، شجاعت تبدیل میشود. شجاع برای گفتن این داستان، برای زنده کردن این فصل از زندگی خود. حتی شجاع تر از این که شیاطین خود را جلوی دوربین «بازی» کند. در سن 24 سالگی، او هنوز هم می تواند برای 18 سالگی احترام بگذارد و این کار را با صداقت و سرپیچی و غرور فراوان انجام می دهد. شاید توصیفی عجیب باشد، اما با لاپیکا مناسب است. فراتر از مهربانی و تصویر عاطفی کامل، چیزی که من در اجرای او بیشتر متوجه شدم چشمان او هستند. چشمان لاپیکا نوری دارد که شکنجه «زنده» اندرو را تکذیب می کند، اما این نوری است که بقای لاپیکا را به نمایش می گذارد و بدون شک نتیجه بقای خودش است. تماشای او لذت بخش است.
دایان ورونا وظیفه سخت مادر اندرو، لوئیز را بر عهده می گیرد. بازیگری بسیار متنوع با حرفه ای برنده جوایز، در نقش لوئیز، بعد جدیدی به شخصیت پردازی هایش می بخشد. او طیف وسیعی از احساسات لوئیز را در بر می گیرد و آنها را برای مخاطب قابل تشخیص و قابل درک می کند. شما به عنوان یک مادر ناراحتی او را احساس می کنید. شما با فریاد و ناامیدی او ارتباط برقرار می کنید. درد او را به عنوان یک بیوه احساس میکنید که تلاش میکند به زندگی و پسرش بچسبد، اما به لطف خود درمانی خودش، قادر به انجام این کار نیست. و شما با او با ذرههایی شادی مانند تماشای فیلمهای خانگی یا درست کردن صبحانه برای پسرش جشن میگیرید. پالت عاطفی او طیفی را از A تا Z اجرا می کند و هرگز نمی لنگد. (اگرچه کلاه گیس هایی که او بر سر دارد بدترین کلاه گیس هایی است که تا به حال دیده ام.)
مایکل بوون که تقریباً به نقطه شرور شدن در نقشهایش میرسد، با دن جونز با تعادل آزاردهندهای موفق از نفرت، تکبر و رفتار کودکانه در زمین بازی مقابله میکند. گرگ ژرمن که در سریال 'Ally MCBeal' به عنوان ریچارد فیش شناخته می شود، حتی به عنوان مشاور کیت مک کاولی در این مستقل کوچک حضور دارد. با استفاده از صداقت کاذب و فلسفه 'بگذار رفیقت باشم' برای آرامش زندانیان نوجوان و به ویژه اندرو، به عنوان کیت، او تنها نماینده مرکز است که در واقع برخی از شایستگی ها را از خود نشان می دهد و خرد و مراقبت مفیدی را القاء می کند، البته از در پشتی کریستینا آناپوا به عنوان دوست اندرو نیکول قابل توجه است. او با بازی دوستی برای اندرو و لوئیز، سطح مهارت حیلهگری خود را در پروژه به ارمغان میآورد که به طور موثر حقایق را پنهان میکند و در قلب خود برنامهریزی میکند که در برابر عشق اعترافنشدهاش به اندرو بازی میکند.
این فیلمنامه به نویسندگی و کارگردانی مونتی لاپیکا 6 ماه طول کشید. او اصالت می خواست. او باورپذیری می خواست. او می خواست که مردم قلب او را ببینند. او موفق شد. با چسبیدن به شخصیتهایی که از نزدیک میشناخت، داستانی که او زندگی میکرد و سعی نکرد «هالیوودیسازی» کند، نتیجه نهایی صداقت را به دنبال داشت. همچنین نکته مهم این است که او برایتوی را بهطور خلاصه به عنوان «کلاهبرداری» به تصویر میکشد که واقعاً انجام میشود، بدون اینکه از بالا رفتن یا تأثیر نامطلوب بر دعاوی معوق علیه این تسهیلات توسط لاپیکا و دیگران تأثیر بگذارد. (این تأسیسات پس از اقامت لاپیکا توسط مقامات تعطیل شده است.) با توجه زیاد به جزئیات، لاپیکا خلق می کند مانند گابریل، مردی بی خانمان که تلاش می کند امرار معاش کند و برای افرادی که از بزرگراه خارج می شوند ماشین می شویید و اتفاقاً این کار را می کند. چند توصیه عاشقانه در طول راه بسیار 'لمس شده توسط یک فرشته' - بله. اما بسیار خوش آمدید و مناسب داستان. حتی جزئیات کوچکتری مانند یک ردیف کنترل از راه دور (و من یک ردیف طولانی صحبت میکنم) روی تخته سر لوئیز آشکار میشود، گویی نه تنها نشان میدهد که او بدون فکر یا احساس مستقل با کنترل از راه دور میدود، بلکه به زندان روانی خودش نیز میافزاید. او را در اتاق خواب خود دارد.
با این حال، بی پاسخ ماندن سوالاتی در مورد چگونگی قرار گرفتن برایت وی و اینکه چرا هر پدر و مادری بدون 'تحقیق' برای زندانی کردن عمدی فرزند خود در یک مرکز مانند آن افراط می کند.
لاپیکا که میخواست فیلم تا حد امکان معتبر باشد، میدانست که باید در لوکیشن فیلمبرداری کند. او که در وگاس به دنیا آمده و بزرگ شده است، شهر را مانند پشت دستش می شناسد و این شهر را نه تنها در نوار، بلکه در آن محله های حومه شهرها نشان می دهد. برای برایتوی، او به یک بیمارستان روانی دولتی در نوروالک، کالیفرنیا دسترسی پیدا کرد که با قرنطینه، دوربینها، بارها و غیره کامل شد. و گویی این کافی نیست، مناظر زیبای منظره از هاوایی و سدونا، آریزونا تصویر را کامل میکند.
به عنوان اولین بار، فیلمساز لاپیکا مرا از نظر فنی شگفت زده کرد. با دعوت از دنیس مالونی، مدیر کهنه کار عکاسی، آنها تصمیم گرفتند در سوپر 35 میلی متری فیلمبرداری کنند که غنای تیز و شفافی را در این فیلم نشان می دهد، و همچنین اجازه می دهد تا لنزهای بدیع در امتداد نوار وگاس که به رنگ های خارق العاده تبدیل شود. میخ روی کیک امتیاز آنتونی مارینلی است.
مونتی لاپیکا که پیش از این برنده جایزه در 39 جشنواره بین المللی فیلم شده بود، به وضوح شکل جدیدی از خود درمانی را پیدا کرده است. هنر فیلم، با خود درمانی شروع می شود. همه ما باید قدرت و اعتقاد او را داشته باشیم.
مونتی لاپیکا – اندرو اریکسن دایان ونورا – لوئیس اریکسن مایکل بوون – دن جونز گرگ ژرمن – کیت مک کاولی
نویسنده و کارگردان مونتی لاپیکا. دارای رتبه R. (107 دقیقه)
در اینجا شما بررسی هایی در مورد نسخه های اخیر ، مصاحبه ها ، اخبار مربوط به نسخه های آینده و جشنواره ها و موارد دیگر پیدا خواهید کرد
ادامه مطلباگر به دنبال یک خنده خوب هستید یا می خواهید به دنیای تاریخ سینما فرو رود ، این مکانی برای شماست
تماس با ماDesigned by Talina WEB