از لحظهای که اولین فریمهای SEATTLE ROAD روی صفحه ظاهر میشوند و نواختن رگههای غمانگیز ویولنها، بلافاصله افکار ترنس مالیک به ذهن خطور میکند. اما SEATTLE ROAD از Malick نمی آید. نه، این از رایان دیوید، نویسنده/کارگردان جوان با استعدادی است که اولین فیلم روایی خود را آغاز می کند. فیلمسازی که سبک های فیلمسازی نویسندگان دهه 60 و 70 مانند تروفو، برگمان، رینیر ورنر فاسبیندر، فیلمساز شوروی آندری تارکوفسکی و به ویژه نیکلاس ری را می پذیرد، تأثیر این مردان در همه عناصر کار نسبتاً سبک شده دیوید مشهود است. شروع با داستان
رایان دیوید، نویسنده/کارگردان، سیاتل ROAD
SEATTLE ROAD با بازی ماکسیمیلیان روگ و جولیا وث، با یک چرخش قابل توجه توسط کلی لینچ، داستان زوج جوانی به نام آدام و حوا است که با هم فرار می کنند تا «هنر» خود را دنبال کنند - برای ایو این نوشته اوست، برای آدام مال او. نقاشی - و یک زندگی مشترک 'بتی' خودآگاه.
حوا که از مرگ پدر حوا و حذف او از دارایی ظاهراً بزرگ او سرچشمه می گیرد، در پایه احساسی کمتری قرار دارد. او می خواهد با پدرش ارتباط برقرار کند، حتی در هنگام مرگ، به خصوص پس از اینکه آنها تا حدودی در زندگی از هم جدا شدند. آدام که به سمت خانه دوران کودکی خود واقع در جاده سیاتل می رود، به لطف دروغ های حوا در مورد مالکیت و وضعیت واقعی خانه ای که در آن خانه ای تا حدی 'چمباتمه زده' در آن زندگی می کنند، همراه می شود. اشتیاق و عشق شهوانی این زوج را به جلو سوق می دهد، اما به نظر می رسد جاه طلبی های فردی مانع از تلاش آنها برای بهره وری هنری و ثبات عاطفی می شود. همانطور که مواد مخدر وارد بازی می شوند، این رابطه یک مارپیچ رو به پایین به خود می گیرد، و قبل از اینکه حقایقی در مورد حوا فاش شود، وارد یک دور کامل در یک مسابقه انفجاری شود، و رابطه را در آزمون نهایی خود قرار دهد.
جولیا وث و ماکسیمیلیان روگ (L. to r.) در SEATTLE ROAD
در ساختارش غیرخطی، در صحبت با رایان دیوید برای این مصاحبه اختصاصی، متوجه شدم که داستان برای او به لطف شیفتگی او به «حافظه، زمان و ادراک» آغاز شد. 'من همیشه واقعاً علاقه مند بوده ام که چگونه این چیزها با هم ترکیب شوند.' در زمانی که او سفر سیاتل ROAD را آغاز کرد، خود 30 ساله بود، در رابطه با یک فیلمنامه نویس و همچنین خواندن کتاب 'فقط بچه ها' نوشته پتی اسمیت، 'همه این همگرایی های بزرگ تجربه شخصی وجود داشت، خواندن این کتاب، دیدن روابط دیگر . دوره رو به رشدی بود. وقتی در اواخر 20 سالگی خود هستید و آماده می شوید که دوران کودکی خود را رها کنید و باید بالغ شوید، اما واقعاً نمی خواهید، مثل این است که یک پیله دارید و اکنون باید این چیزها را بفهمید. شما دیگر در دبیرستان نیستید و به عشق هر روز فقط با هم بودن مشغول هستید. اینطوری نمیشه زمانی که هر دو نفر تغییرات عظیمی را تجربه می کنند، همه این موارد را هدایت می کند. هر دو نفر کرمهایی هستند که قرار است پروانه شوند، اما آنها با هم از آن عبور میکنند.»
جولیا وث در جاده سیاتل
با وجود داستان، چیزی که دیوید به شدت توسعه میدهد، نه تنها خامی داستان و شخصیتها، بلکه صیقلپذیری سینمایی است که با ترکیب عناصر، دوگانگی خیرهکنندهای ایجاد میکند و به کاوشی ناخوشایند و در عین حال صمیمی از تضادهای احساسی تکمیلکننده میدهد. مخاطبان. برای رسیدن به این هدف، دیوید رویکردی دوگانه داشت. اولی در بیان هر دو طرف داستان، حوا و آدم بود. 'من نمی خواستم این فقط طرف او یا طرف او باشد. او سخنگو بود و او فرد بصری. بنابراین ابتدا این بود که چگونه این داستان را به هم بپیوندم، جایی که صدای او جنبه داستان را به او می گوید و مونتاژهای هنری او، که در ذهن او وجود دارد، و نحوه خلق سمت خود از داستان است. کنار هم قرار گرفتن او و او و نشان دادن هر دو روی یک سکه. . این دو چیز را در کنار هم نگه میدارد.» شاخک دوم تصحیح رنگ بود. من زمان زیادی را صرف اصلاح رنگ کردم. من فقط یک پالت رنگ را انجام ندادم. من اساساً، صحنه به صحنه، فیلم را مرور میکردم و به عکسهای قدیمی گروه دره رودخانه هادسون مربوط به دهه 1800 نگاه میکردم، و ما تغییرات رنگی زیادی انجام دادیم، به طوری که همانطور که فیلم ادامه میداد، آن را به گونهای دیگر رنگ میکردیم. . من از رنگ و رنگآمیزی در زمانهای مختلف برای کمک به بیان داستان در مورد جایی که شما بودید استفاده کردم، مخصوصاً به این دلیل که فیلم به ترتیب خطی نیست.» برای نگه داشتن مخاطب از نظر احساسی در داستان، «بهترین کاری که می توانستم انجام دهم این بود که به روش های مختلف رنگ آمیزی کنم تا بتوانید قسمت احساسی آن را درک کنید. در پایان روز، این موضوع در مورد این است که چگونه به کسی چیزی را وادار می کنید. آنها در مورد چیزهایی فکر می کنند، آنها را تجزیه و تحلیل می کنند، آنها این یا آن را می گویند، اما این احساسی است که شما به کسی القا می کنید. برای من این واقعاً مهم بود.»
تصویر جاده سیاتل توسط Gravitas Ventures
وقتی دیوید در مورد ارتباط عاطفی نه تنها جاده سیاتل، بلکه هر داستانی صحبت می کند، به سرعت به یکی از کارگردانان مورد علاقه خود، نیکلاس ری اشاره می کند. چیزی که همیشه در مورد او به من توجه می کرد حساسیت و آسیب پذیری او در موقعیت های عاطفی بود. من واقعاً میخواستم سعی کنم بهترین چیزی را که میتوانم به تصویر بکشم، آزمایش کنم و در را روی چیزی نبندم با گفتن اینکه ما نمیتوانیم این کار را انجام دهیم، زیرا این قانون را نقض میکند یا این «روش درست» برای انجام آن نیست. دستبند را از روی همه برداشتم.»
ماکسیمیلیان روگ در سیاتل ROAD
ایجاد حساسیت سینمایی در SEATTLE ROAD، دیوید را به سمت فیلمبردار ساندرا والده هانسن سوق داد. قبلاً مهارت خود را در نورپردازی و لنزسازی و توسعه یک پالت در فیلمهای قبلی مانند 'کابوم!' و دیوید «پرنده سفید در کولاک» نفیس، هانسن را «شگفتانگیز» مینامد، زیرا او اکنون لحن و بافت بصری شبیه مالیک را به جاده سیاتل میآورد. دیوید با نگاه به آندری تارکوفسکی برای تأثیر بصری، سریعاً متوجه می شود که هانسن «حساسیت شگفت انگیزی» دارد و به سرعت با بینش خود هماهنگ بود، تا حد زیادی به دلیل «تصویر داستانی [همه چیز]» و بنابراین آنها را قادر می سازد «کاملاً» باشند. در هماهنگی.”
تصویر جاده سیاتل توسط Gravitas Ventures
با تشریح دستور زبان بصری فیلم، یک بافت بصری و شنیداری وجود دارد که با استفاده از رنگ، مونتاژهای زیبای جوهر در آب با جلوهای بصری حرکت آهسته همراه است، سپس با یک روایت صوتی لایهبندی میشود. گلزنی متمایز توسط دانی هریسون و پل هیکس. آوردن این دستور زبان بصری به زیبایی شناسی او برای دیوید مهم بود.
یکی از طرفداران فیلم های مستقل، چند سالی است که مشاهده کرده است که فیلم های مستقل «به بخشی از ماشین تبدیل شده اند. آنها به نوعی مانند گرگ در لباس میش هستند. . آنها همان ضربان داستان فیلمنامه ای را دارند که فیلم های پرفروش هالیوود دارند. صفحه 5 این اتفاق می افتد، صفحه 10 این اتفاق می افتد. سینمای مستقل به نظر من در نوع خود یک تسمه نقاله است. فیلم ها کاملاً برای رفتن به ساندنس طراحی شده اند، آنها کاملاً برای رفتن به SXSW طراحی شده اند و کاملاً برای فروش طراحی شده اند. اما شما چیز من را دارید - جاده سیاتل.
ماکسیمیلیان روگ در سیاتل ROAD
'در ابتدا کمی چالش برانگیز است زیرا دستور زبان فیلمی که من استفاده می کنم با آنچه مردم به آن عادت کرده اند بسیار متفاوت است، که در ابتدا نمی دانند چگونه آن را درک کنند. گاهی اوقات لازم است افراد دیگری که گرامر فیلم را میفهمند به آن نگاه کنند تا به ما کمک کنند تا آن را بیرون بیاوریم و کلمه را به زبان بیاوریم. . من در آخرین دوره زمانی که هنوز فیلم تدریس می کردند در دانشگاه نیویورک بودم. مجبور شدم همانجا بنشینم و فریم به فریم، اسپلایس به اسپلایس برش بزنم. با ظهور دیجیتال، همه چیز به این شکل شده است: «اوه، با دوستانت حاضر شو، به یک سری از مردم که صحبت میکنند شلیک کن و بعداً آن را متوجه خواهیم شد.» هیچکس نمینشیند و فکر میکند. ابزارهایی که در اختیار ما قرار میگیرند عالی هستند، اما برای من یافتن تعادل کامل بین کهنه و جدید و ادغام آنها با یکدیگر است.»
تصویر جاده سیاتل توسط Gravitas Ventures
بخشی از ترکیب قدیم و جدید دیوید را به سمت دوربین Arri Alexa سوق داد: «زیرا من میخواستم تا جایی که میتوانم فیلمبرداری کنم، [و] از لنزهای قدیمی پاناویژن دهه 1970 استفاده کردیم. هیچ کس نمی خواست ما از آنها استفاده کنیم زیرا آنها خیلی بزرگ و حجیم بودند، اما من می گویم: 'عالی! ما از آنها استفاده خواهیم کرد!» واقعاً تلاش میکردیم به ادای احترام دهه 1960، دهه 70 به کارگردانان بزرگ وفادار بمانیم. . ابزارها و نحوه استفاده از آنها واقعاً در سینمای مستقل گم شده است. . من آن فیلمها را دوست دارم، اشتباه نکنید، اما دلم برای افرادی تنگ شده است که سعی میکنند زبان سینمایی را تحت فشار قرار دهند، یا حداقل تلاش میکنند. امیدوارم با فیلمهایم بتوانم به مردم انگیزه بدهم که به آنجا برگردند و سعی کنند الهام بگیرند تا به روش خودشان بازآفرینی کنند.» فقط به این دلیل که یک فیلم «ایندی» است به این معنا نیست که نمیتواند سینمایی باشد و نمیتوانید از ابزارهای مناسب در جعبه ابزار برای زیباییشناسی مناسب استفاده کنید.
تصویر جاده سیاتل توسط Gravitas Ventures
بخشی از این جعبه ابزار سینمایی نیز شامل تدوین است و در اینجا، دیوید از تخصص مت جانستون استفاده کرد. با سکانس آغازین فیلم، کنجکاوی بیننده تحریک میشود و لحن تنظیم میشود و علاقه و پرسشهایی را ایجاد میکند که پاسخهای آنها آشکار میشود. دیوید با توجه به تکنیکهای افتتاحیهای که در فیلمهای اولیه آکیرا کوروساوا به کار میرفت، فیلم را «بدون هیچ دیالوگ، بدون هیچ چیز» باز میکند. فقط ویرایش و لحن. کل فیلم، پایان نامه، در افتتاحیه تنظیم شده است.» دیوید و جانستون با اعتراف به این که 'فرایند ویرایش سریع' نبود، حدود هشت ماه را صرف ویرایش کردند. «این یک فرآیند کشف بود. . مثل یک ویرایش 1-2-3 نیست و دو هفته بعد فیلم تمام می شود. با تشبیه نقش تدوینگر به نقش یک فیلمنامه نویس، «تدوین بسیار شبیه نوشتن و بازنویسی است. بازنویسی کردیم و دوباره نوشتیم. اینگونه است که به این نوع فیلم می رسید. داشتن زمان برای بازنویسی خاک رس که هنگام شلیک دارید. برای من، بسیاری از فیلمهایم و اینکه چگونه میخواهم چیزها را کنار هم بگذارم در مرحله پست است.»
دیوید عملگرا در فلسفه فیلمسازی خود معتقد است که بسیاری از فیلمسازان به این دلیل که «بسیاری از مردم تمام پول خود را در تولید واقعی خرج می کنند. . . من فکر می کنم که این [تفکر] نادرست است. تمام پول را روی صفحه نمایش قرار دهید و سپس پولی برای پست ندارید. در پایان روز، تولید جایی است که باید خاک رس را دریافت کنید. اما واقعاً در پستی است که شما آن را پایین میکشید. . . .فیلم های خوب زیادی وجود دارد، اما فقط باید آنها را پیدا کرد. حتی ویژگی های بزرگ هالیوود، وقتی ضرب الاجل دارند، باید به آن ضرب الاجل برسند. ممکن است فیلم فوقالعادهای وجود داشته باشد، اما اگر آنها فقط دو ترک در تدوین داشته باشند و مجبور باشند آن را به نمایش بگذارند، چیزی به دست خواهند آورد که آنقدرها هم فکر نشده است.»
کلی لینچ در جاده سیاتل
میخ روی کیک ضرب المثل سینمایی از موسیقی متن می آید. آهنگساز دانی هریسون به همراه پل هیکس که در سراسر فیلم حضور دارند، اثری را با ضرباهنگهای احساسی متفاوت ارائه میکنند که زندگی آدم و حوا را روی پرده نمایش میدهد. او که در ابتدا با یک آهنگساز در مراحل امتیازدهی موقت SEATTLE ROAD کار می کرد، نتوانست کاملاً به نتیجه موسیقایی مطلوب برسد، بنابراین «کل تولید متوقف شد و ما فیلم را در آنجا قرار دادیم تا ببینیم بازخورد چیست و آیا ما می تواند آهنگساز بسازد» با حساسیت های موضوعی لازم برای کارگردان رایان دیوید. آهنگساز مناسب هریسون بود که دیوید را با یک سکانس شگفت زده کرد که 'در موسیقی واقعاً تاریک بود!' توصیف هریسون و شریک آهنگسازیاش هیکس بهعنوان «مثل بچههای کوچکی که سعی میکنند مرا راضی کنند»، روند امتیازدهی جالبی بود. ما فقط زمان بسیار کوتاهی برای اجرای موسیقی داشتیم زیرا یک میکسر صدا داشتیم که برای رفتن به خارج از شهر می رفت. ما اساساً دو هفته فرصت داشتیم تا کل موسیقی را بسازیم و فیلم را میکس کنیم. این دیوانه کننده بود.» از قضا، یکی از برجسته ترین قطعات فیلم، از نظر بصری و موسیقی، مونتاژ آغازین آن است که به گفته دیوید، «آخرین قطعه موسیقی [اما] تنها قطعه ای بود که برای من کار نکرد. . سرانجام در ساعت 12 آنها چیزی پیدا کردند که کار می کرد. ترکیبی از موسیقی الکترونیک با ویولن های ضبط شده زنده، نتیجه 'جادویی' بود. با استفاده از همان رویکرد بصری فیلم، یک حساسیت عملی لمسی، 'ما از دیجیتال و تمام فناوری تا حد زیادی [استفاده کردیم]، اما آن را به عقب کشیدیم و گفتیم چگونه این کار را انجام دهیم، چگونه این را شبیه به دهه 60، چگونه این را شبیه دهه 70 کنیم؟ این فلسفه به تک برگه فیلم نیز کشیده شد. 'چگونه می توانیم این را شبیه دهه 60 کنیم؟ چگونه می توانیم این را شبیه دهه 70 کنیم؟ چگونه میتوانیم به ابزارهای سینمایی برگردیم، جایی که فناوری ساخت فیلمهایی مانند امروز وجود نداشت و باید کارها را عملی و با فکر بیشتری انجام داد.»
رایان دیوید، نویسنده/کارگردان، سیاتل ROAD
اکنون که رایان دیوید یک فیلم بلند را در دست دارد و دیگری را در مراحل فیلمنامه قرار داده است، او میتواند یک گام به عقب بردارد که کجا بوده است، چه کارهایی انجام داده و چه چیزهایی در مورد خودش و فیلمسازی یاد گرفته است. «من فقط یک فیلمساز نیستم. من یک نویسنده هستم متوجه شدم که بیشتر خود را نویسنده می دانم تا فیلمساز. من هر روز می نویسم من فقط می توانم آنقدر فیلمسازی کنم. . من واقعا یک نویسنده هستم، اما من فقط یک نویسنده نیستم. من اخیراً عکاسی زیادی انجام می دهم. من شروع به نقاشی کردم من شروع به فهمیدن کرده ام که یک هنرمند هستم و لازم نیست خودم را در این تصور محدود از موفقیت حبس کنم و اگر وارد این جشنواره فیلم نشوم و اگر این اتفاق نیفتد، همه چیز است. بر فراز. . .به جای اینکه به بیرون از خودم نگاه کنم به درونم نگاه کردم. . هنر من باید بازتابی از من باشد. من هنر هستم و چیزی که می سازم بازتاب است. چیزی که اکنون با پروژه بعدی ام که روی آن کار می کنم یاد می گیرم همان چیز خاص است. من نباید آرزو، خوشبختی یا ارزش خود را در چیزی که می سازم قرار دهم، زیرا فقط بازتابی از من است. زندگی من هنر است آنچه می گذرد فقط همان چیزی است که در حال وقوع است. احساس می کنم آن قطعه خاص [جاده سیاتل] دقیقاً همان جایی بود که من در 26، 27، 28 بودم. قطعه بعدی همان جایی است که در 29، 30، 31 بودم. از طریق زندگی من.»
مصاحبه 1395/06/14
در اینجا شما بررسی هایی در مورد نسخه های اخیر ، مصاحبه ها ، اخبار مربوط به نسخه های آینده و جشنواره ها و موارد دیگر پیدا خواهید کرد
ادامه مطلباگر به دنبال یک خنده خوب هستید یا می خواهید به دنیای تاریخ سینما فرو رود ، این مکانی برای شماست
تماس با ماDesigned by Talina WEB