احیای قهرمان

نویسنده: دبی لین الیاس

نبرد باب ساترفیلد می توانست یک مدعی باشد. او نه تنها می توانست باشد، بلکه بود. مجله رینگ او را در بین بوکسورها به عنوان یکی از 'بزرگترین مشتزنان تمام دوران' در رتبه 58 قرار داده است. محمد علی حتی در لیست نیست. ساترفیلد سنگین وزن، قهرمان دستکش طلایی شیکاگو سیتی تا سال 1941 در سن 22 سالگی در اوج خود در دهه 1950 در تقابل با بازیکنانی مانند جیک لاموتا و مکس بائر بود و حتی یک شریک مسابقه ای برای راکی ​​مارسیانو بود. هنگامی که او پس از شکست دادن هاوارد کینگ در 21 نوامبر 1957 دستکش های خود را آویزان کرد، رکورد ساترفیلد 50-25-4 بود که 35 مورد از آن 50 برد با ناک اوت بود. و سپس، او بی سر و صدا از ورزش، از خانواده اش، از زندگی ناپدید شد، تبدیل به سایه یک مرد شد، شبح فراموش شده کریسمس تا سال 1997، زمانی که نویسنده برنده جایزه پولیتزر LA Times J.R. Moehringer به معنای واقعی کلمه به مردی به نام 'قهرمان' برخورد کرد. '. مورینگ با یافتن مردی که شانس نداشت اما هنوز از بازی خارج نشده بود، موضوع مشترکی بین خود و ساترفیلد پیدا کرد و تصمیم گرفت که نه تنها داستان ساترفیلد را در قطعه ای تند با عنوان «احیای قهرمان» تعریف کند، بلکه از تجربه به‌عنوان کاتارسیس خودش یا به قول مورینگر، «موبی دیک 180 پوندی من». نتیجه نهایی داستانی تکان دهنده بود نه فقط در مورد یک مرد، بلکه در مورد پدران و پسران، روابط، احترام، شرافت و صداقت.

Resurrecting_champ_jackson

راد لوری کارگردان که در آن زمان روزنامه‌نگار و منتقد بود، با خواندن مقاله مورینگر در سال 1997، می‌دانست که باید این داستان را روی پرده بیاورد. با اثبات اینکه صبر یک فضیلت است، حالا ده سال بعد لوری، همراه با نویسندگان مایکل بورتمن و آلیسون برنت، با احیای قهرمان، بر اساس یک داستان واقعی (اما با نام ها و مکان هایی که برای محافظت از بیگناهان تغییر داده شده است، به عنوان فیلم مورد علاقه خود دست پیدا می کند. و برای اضافه کردن کمی جادوی فیلم).

اریک کرنان، نویسنده ورزشی دنور تایمز، زندگی خود را در سایه پدر مشهورش که اکنون درگذشته، گوینده ورزشی اریک 'مرد وحشی' کرنان سپری کرده است. اریک با استفاده از شهرت پدرش و ناتوانی خود در عمل به این نام به عنوان بهانه ای برای متوسط ​​بودن، آرزو دارد که با عظمت پدرش برابری کند، اما همانطور که سردبیرش متز مدام می گوید: «وقتی دارم می خوانم قطعات شما را فراموش می کنم. آنها با 192 خط فرعی، من تایپ زیادی می بینم اما هیچ نوشته ای نمی بینم. متأسفانه متز استعداد اریک را می بیند. او همچنین می بیند که اریک هیچ تلاشی برای رسیدن به عظمتی که در درون دارد انجام نمی دهد. و البته، به جای پیروی از توصیه های پدرانه متز، اریک به دنبال راه آسان، راهی سریع برای کسب درآمد و رسیدن به شهرت است. شهرت برای اریک بسیار مهم است زیرا او آن را تنها راه برای افتخار پسرش می‌داند، پسری که برای مهم جلوه دادن و توجه به او داستان می‌سازد. اما پس از آن چیزی تغییر می کند.

Resurrecting_alda_hartnet

پس از پوشش یک مسابقه بوکس در میدان محلی، اریک به پیرمردی بی‌خانمان، ژولیده و بی‌خانمان برخورد می‌کند که با شلیک‌های داغ محلی مورد ضرب و شتم قرار می‌گیرد. اریک که در ابتدا مجذوب تکنیک باب و بافندگی پیرمرد و قدرت مشت های او شده بود، شفاعت می کند و به کمک مرد می آید. تعجب اریک را تصور کنید وقتی متوجه شد که این 'قهرمان' است - مبارزه با باب ساترفیلد، مردی که مدت ها فکر می کرد و شایعه مرده است. چرا، او به یاد می آورد که در رادیو به صدای پدرش برای مبارزه کریسمس ساترفیلد گوش می داد. اریک با دیدن ساترفیلد به عنوان عکس عنوان خود، پاسخی به دعاهایش، نقشه می‌کشد تا داستان ساترفیلد را بنویسد. او قهرمان را از سایه ها بیرون خواهد آورد. او قهرمان را زنده خواهد کرد. اما هزینه قیامت هرگز ارزان نیست. اریک که با متز، دنیای انتشارات و پسرش در حال بافتن است، مجبور می شود با سایه های خود و نیاز خود به رستاخیز و رستگاری روبرو شود.

resurrecting_goyo_jackson_hartnett

این طلای اسکار ساموئل ال جکسون است. به گفته کارگردان راد لوری، این راتسو ریزو اوست. جکسون به عنوان قهرمان، جنگنده باب ساترفیلد، طلایی است. او که یک بوکسور سابق در سن 19 سالگی بود، این شخصیت را تجسم می بخشد - از نظر فیزیکی، صوتی، موضع گیری، یک بازی بوکس. جکسون برای صدای بی‌حساب خود از صدای پدربزرگش استفاده کرد. اما به گفته جکسون، 'بر من واجب تر بود که داستان زندگی این مرد را تعریف کنم و شما را درگیر آن کنم و آنقدر که به شخصیت جاش نیاز داشتم باور کنم.' جکسون در نقش ساترفیلد چنان مسحورکننده و متقاعدکننده است که نمی توان چشمان خود را از روی صفحه نمایش گرفت. برخلاف ظاهر بیرونی شخصیت از ولگردی و مهجوریت، چشمان او پر جنب و جوش، زنده و رسا است. تحویل سریع، سریع و با صداقت قلبی انجام می شود. اولین برداشت جکسون از خواندن فیلمنامه این بود که 'این یک داستان خوب است'.

جاش هارتنت در نقش اریک کرنان دستکش هایش را به تن می کند. پیچیده ترین شخصیت از نظر احساسی در کارنامه او، او ترکیب خوبی از خوب، بد، کلاهبرداری و فریب دارد و جای خود را به شخصیتی بسیار بافت و لایه لایه می دهد. به گفته هارتنت، 'این یک نگاه بسیار واقعی به زندگی این مرد است.' آشنایی با J.R. Moehringer و زندگی و معیشت او برای به تصویر کشیدن هارتنت بسیار مهم بود. من [حتی] یاد گرفتم که چگونه تایپ کنم. Mavis Beacon را در حال تایپ کردن گرفتم و به خانه آوردم.'

نقشی کوچک اما محوری، آلن آلدا لحنی عمیق و پدرانه به متز و فیلم می بخشد. او در همان ابتدا با برند ثبت اختراع آرامش و قدرت خود لحن را تنظیم می کند. متز آلدا به عنوان کاتالیزوری که کرنان را به سمت رویاپردازی ایده‌ی بزرگ و روش مهیج نهایی کرنان برای دستیابی به آن رویا سوق می‌دهد، مانند قهرمان جکسون، متز آلدا وجدانی است که پدر خود کرنان حاضر به ارائه آن نبود. اگرچه از نظر زمان نمایش محدود است، اما سخنان نرم و در عین حال محکم دست هدایت آلدا یک تعادل خوشایند است. در این مرحله از زندگی‌اش نقش‌هایش را انتخاب می‌کند، «اگر به مواد و فیلمنامه علاقه داشته باشم کار می‌کنم. این به من علاقه مند شد. اگر این فیلمی نیست که خودم نمی‌بینم، آن را انجام نمی‌دهم. اگر چیز سختی در مورد آن قسمت وجود دارد یا باعث می‌شود فکر کنم که آیا می‌خواهم آن را انجام دهم یا نه، این دلیل دیگری برای انجام آن است زیرا اینطوری بهتر خواهم شد.»

یکی دیگر از حضورهای قابل توجه مربوط به هری لنیکس است که نقش پسر جدا شده ساترفیلد را بازی می کند. لنیکس، که با Lurie در 'Commander in Chief' کار کرد، در صدر فهرست لوری برای این بخش قرار داشت. باز هم یک نقش ساختاری کوچک اما جدایی ناپذیر. دیوید پیمر به عنوان سردبیر مجله ویتلی خیره کننده است. و گلن هانتر ناشناخته نسبتاً یک زنگ مرده برای راکی ​​مارسیانوی جوان است.

که توسط مایکل بورتمن و آلیسون برنت بر اساس مقاله مورینگر در سال 1997 نوشته شده است، نتیجه یک داستان هوشمندانه، خوش ساخت، تاثیرگذار و تکان دهنده است. سرشار از شخصیت‌های چند بافتی و روابط بین فردی، کاوش بزرگی در وجدان و صداقت و روابط والدین، تلاش برای پذیرش و غرور از هر دو نسل، به اشتراک گذاشتن تجربیات یا از دست دادن آن تجربیات مشترک وجود دارد. کلید اصلی داستان، پرستش قهرمان بین پدران و پسران و میل به 'زیبا کردن' حقیقت است، اما در پایان روز، کلمات کلیدی حقیقت و صداقت هستند. با دیدن این فیلم یاد بابا و پدربزرگم افتادم. باهوش ترین ورزشکار دنیا نیست (سالها پیش در جریان مسابقه گلف کلاسیک IVB، پدرم اعلام کرد که آرنولد پالمر در پایگاه سوم است، بنابراین تصویر را دریافت می کنید)، تنها ورزشی که من به یاد دارم که پدر و پدربزرگم را با هم تماشا کردند این بود. دعواها، دعواهای شنبه شب. چه به خاطر هیجانات عذاب آور باشد و چه صرفاً این واقعیت که یک فرد معمولی همیشه می تواند «دوک های خود را بپوشاند»، بوکس مدت هاست که یک بلیت پدر و پسر (یا پدر و دختر) بوده است که وجه مشترکی است که به خوبی به این فیلم و داستان کمک می کند. اولین بار با فیلم «آخرین قلعه» به کارگردانی راد لوری توجه کردم. دقت و جزئیات دقیق و سرعت او بسیار جذاب بود، و اجرای نمونه ای از بازیگرانی را که ردفورد و گاندولفینی را منادی می کردند، تحسین می کرد. کار او با 'فرمانده کل' نیز استاندارد قانع کننده ای از تعالی و شدت ایجاد کرد. با توجه به عنصر انسانی داستان، با احیای قهرمان، لوری نه تنها ماهیت و سرزندگی ورزش بوکس را با فلاش بک های بی عیب و نقص به تصویر می کشد، بلکه به ظاهر و احساس یک اتاق خبر و تجارت روزنامه با اصالتی دست می یابد که بدون شک به دلیل آن است. به اینکه او می تواند در ساعات کاری در یک روزنامه واقعی شلیک کند. با داستانی که در دنور اتفاق می‌افتد، کلگری جایگزین مناسبی برای تیراندازی بود، اگرچه در طول تنها 2 روز تیراندازی در دنور، لوری موفق شد یک پاس از جان الوی (که یک عکس کوتاه دارد) بگیرد. حساسیت قلبی و رویکرد شدید لوری که شخصیت‌ها و روابط را به جلو و مرکز می‌آورد، گاهی باعث می‌شود فرد بوکس یا فقر یا ستون‌های کرنان را فراموش کند و به طرز شیوای توجه شما را بر مردان، پدران، پسران - غایبان و حاضران - متمرکز کند.

لوری با حفظ استاندارد برتری خود، تنها بهترین ها را به خدمت گرفت، مانند اریک برایسون، طراح رقص بوکس و هماهنگ کننده بدلکاری، شریک سابق لنوکس لوئیس. با تکیه بر تجربه و چشم تیزبین برایسون، وظیفه برایسون قرار گرفت که مبارزان مختلف را «از روزهای گذشته» انتخاب کند. یک کودتای بازیگری واقعی، خود جیک لا موتا است که «ظاهر تلفنی» می کند. برایسون از تروی آموس راس، بوکسور المپیک و قهرمان وزن کشتی کانادایی خواست تا با ساترفیلد جوان بازی کند. به ویژه برای برایسون تأثیرگذار این بود که سم جکسون توانست سبک راس را تقلید کند و یک سکانس مبارزه را با یک شلیک به خاطر بسپارد. آدام کین، فیلمبردار، داستان و بازیگری درخشان را با دوربین‌های اساسی، روشمند و در مواقعی سخت تقویت می‌کند.

از نظر لوری، این فیلمی درباره پدران و پسران است که اتفاقاً بوکس در آن وجود دارد. «این فیلم درباره انواع پدران و پسران است. و قدرت و زیبایی آن و همه چیزهایی که برای ایجاد این ارتباط نیاز دارید، گفتن حقیقت است. این تمام چیزی است که لازم است.»

با احیای قهرمان، حقیقت بسیار ساده است. این یک ناک اوت است.

ساموئل ال جکسون – باب «قهرمان» ساترفیلد جاش هارتنت – اریک کرنان آلن آلدا – متز

به کارگردانی Rod Lurie. نوشته شده توسط مایکل بورتمن و آلیسون برنت بر اساس مقاله ای از J.R. Moehringer. دارای رتبه PG-13. (111 دقیقه)

در اینجا شما بررسی هایی در مورد نسخه های اخیر ، مصاحبه ها ، اخبار مربوط به نسخه های آینده و جشنواره ها و موارد دیگر پیدا خواهید کرد

ادامه مطلب

برای ما بنویسید

اگر به دنبال یک خنده خوب هستید یا می خواهید به دنیای تاریخ سینما فرو رود ، این مکانی برای شماست

تماس با ما