پل واکر: در یک پیچ غم انگیز از سرنوشت، ساعت ها صحبت می کند

نویسنده: دبی لین الیاس

در مصاحبه‌ای که ثابت می‌شود یکی از آخرین مصاحبه‌هایش است، در یک روز مطبوعاتی، تنها دو هفته قبل از مرگ نابهنگامش، پل واکر با من و چهار همکارش در مورد یکی از افتخارآمیزترین دستاوردهای دوران سینمایی‌اش صحبت کرد.ساعت ها. حال و هوای واکر ساده، شاد، متحرک و سرگرم کننده بود. چشمان آبی یخی او هنگام صحبت درباره فیلم با هیجان می رقصید. غرور و شادی او از کار در صدا و شیوه اش نمایان بود. با نشستن در کنار او، تماشای او، گوش دادن به او، به راحتی می‌توان دید و احساس کرد که اریک هایسرر نویسنده/کارگردان چه چیزی را می‌دید که باعث شد پل واکر را در نقشی انتخاب کند که نه تنها از نظر احساسی و جسمی 110 درصد از او را می‌طلبد، بلکه در هر فریم از فیلم، واکر را روی صفحه قرار دهید.

ساعت - 3

HOURS داستان نولان هیز است، مردی که همراه دختر تازه متولد شده اش در اوج طوفان کاترینا در یک بیمارستان تخلیه شده و اکنون متروکه نیواورلئان گیر افتاده است. نوزادی که نارس به دنیا می آید، روی دستگاه تنفس مصنوعی با نظارت 24 ساعته در واحد NIC قرار می گیرد. 48 ساعت اول حساس ترین است و سرنوشت او را تعیین می کند. اولین واکنش نولان نسبت به دخترش که از مرگ همسرش در حین زایمان شوکه شده بود، این بود: 'من این شخص را نمی شناسم.' اما وقتی کاترینا ضربه می زند، قدرت از بین می رود و بیمارستان به طور کامل تخلیه می شود، اما برای نولان و دخترش، غرایز پدرانه او به وجود می آید. او تنها چیزی است، تنها کسی که بین دخترش و مرگ ایستاده است. تنها با هوش، خاطرات و قلبش که او را راهنمایی می کند، با نولان ساعت شماری می کنیم که او برای نجات نه تنها دخترش، بلکه خودش می جنگد.

او پدر و مادر یک دختر 15 ساله میدو است،ساعت هابه قدرت احساسی و عمقی که قبلاً از واکر روی صفحه نمایش دیده نشده بود، ضربه زد. برای او که به فیزیک بدنی و توانایی اکشن 'سریع و خشمگین' شهرت داشت، درک 'قدرت' HOURS با نیروی خود کاترینا به او ضربه زد. این اتفاق عجیب بود زیرا آن را خواندم و فقط برای ارزش صفحه گفتم: «وای. خیلی قدرتمند است.» ناراحت شدم. داشتم گریه میکردم. داشتم روت میکردم من در داخل سر [نولان] فریاد می زدم. تمام این احساسات را داشتم. [اما] من متوجه نشدم که دارم می روم، «این در مورد نولان و یک نوزاد و این دختر زیبا نیست. این زندگی است. و ماشین فقط همین ماشینی است که من برای چه مدت کار کرده ام و نمی دانم به چه دلیل آن را می چرخانم؟ من دارم با همه این توپ ها شعبده بازی می کنم و درست مثل ARGGHH هستم!» شما سعی می کنید آن را درک کنید. . . من تقریباً دو سوم فیلم را شروع کرده بودم و فهمیدم: «اوه، خدای من. این خیلی درمانی است.»

واکر که در ذهن خودش به گذشته برمی‌گردد، به یاد می‌آورد: «بازیگری را در اوایل 20 سالگی‌ام شروع کردم. من می گفتم، 'من یک پسر علمی هستم'. من یک گیک هستم زمین شناسی و گیاه شناسی و علوم دریایی. من قرار است در فضای باز باشم و پیاده روی کنم. شاید قرار باشد من یک راهنمای حرفه‌ای باشم.» سال‌ها و سال‌ها و سال‌ها با [بازیگری] جنگیدم، اما در عین حال، احمق هم نبودم.» در همین زمان بود که واکر پدر شد. 'من می گفتم، 'یک دقیقه صبر کنید. من تازه یک بچه خارج از ازدواج داشتم. چه خوب که دارم فیلم دیگری می سازم.» داشتم وارد می شدمورسیتی بلوز. درست قبل از رفتن متوجه شدم و گفتم: «می‌توانم سقفی روی سر بچه‌ام بگذارم و بعد می‌توانم چیزهایم را بفهمم». وقتی 15 سال بعد HOURS آمد، Fact به داستان تبدیل شد. 'این فقط در سطح بسیار خالص و واقعی با من صحبت می کند، اما من [ارتباط فوری] را متوجه نشدم. من می گفتم: 'این زندگی وحشتناک من است! این همه زندگی ماست.» [ما برای انجام چه کاری به این طرف و آن طرف می دویم - و فقط این ماشین احمقانه را می چرخانیم و پشتیبان صاف می شویم. یک اتفاق دیوانه‌وار برای ما می‌افتد و بعد به داخل جعبه نگاه می‌کنی و می‌گویی: «معموم!»

ساعت - 7

نکته ای که به عمق فیلم و اجرای واکر می افزاید این است که HOURS در لوکیشن در بیمارستان یونایتد متدیست فیلمبرداری شده است، که خود یکی از بیمارستان هایی است که توسط کاترینا تخریب شده و تا به امروز متروکه مانده است. واکر به لطف بزرگ شدن با پدری که پیمانکار بود و تابستان ها را برای او و دوستانش کار می کرد، به خوبی با ساخت و ساز و تخریب یک ساختمان آشنا بود. «[بسیاری از ساختمان‌های اطراف بیمارستان، فقط می‌توانستید خط آب را ببینید، زیرا هنوز رنگ آمیزی نشده بودند. در داخل، اگر یک خط آب می‌بینید، خوب می‌دانید که تمام سنگ‌ها را از روی دیوارها برداشته‌اند، زیرا باید مطمئن شوند که هیچ قالبی وجود ندارد. کپک سیاه بد است. . .پس پایه این بیمارستان همینه. سطح آب تقریباً 12 فوت بالا آمد. بنابراین، سطح پایین، زمانی که هر روز سر کار می روید، یادآوری اسکلت ساختمان است. فقط به آلومینیوم و فولاد کاهش یافته است. اون طبقه اول بنابراین هنگامی که آنها به بازسازی بیمارستان می‌رسند، فقط سطوح پایین‌تر را دوباره انجام می‌دهند و آنچه را که می‌خواهند در طبقه بالا تقویت کنند، تقویت می‌کنند. . . من نمی توانم فکر نکنم که آنها احتمالا تا حدودی از اینکه ما خدمه خود را فرستادیم سپاسگزار هستند زیرا استانداردهای ما - ما فوراً در اینجا کار خواهیم کرد - آن بچه ها مجبور بودند همه چیز را تمیز کنند و تمیز کنند. من آن کار را نمی خواهم اما هر روز صبح که به آنجا می‌رسم، مثل این است که «وای به این نگاه کن.» واقعاً بد است. آن را در چشم انداز قرار می دهد. این یک یادآوری هر روز است.»

ساعت - 2

در حالی که ممکن است کسی فکر کندساعت هاهمه چیز در مورد احساسات است، توجه کنید، زیرا با توجه به پیچیدگی های طرح و محدودیت های زمانی که توسط باتری که اکنون به صورت دستی کار می کند و دختر نولان را زنده نگه می دارد، به همان اندازه به قدرت بدن نیاز دارد. هایسرر برای اینکه نه تنها واکر، بلکه مخاطب را در فوریت و فوریت موقعیت غوطه ور کند، از همه چیزهایی که در اختیار داشت در محیط بیمارستان استفاده کرد، که بیشتر آنها مستلزم دویدن واکر از طبقه ای به طبقه دیگر در بازه زمانی تا حد امکان به زمان واقعی بود. واکر به یاد می آورد: 'من تعادل خوبی داشتم - جسمانی و مولفه احساسی. یادم می‌آید نزدیک ظهر بود و می‌گفتم: «جهنم مقدس، مرد! شما تقریباً شش ساعت دیگر یا هر چیزی که بود باقی مانده است.» اما چیزی که واکر را در طول روز و روز بعد هدایت کرد، اخلاق کاری بود که توسط پدرش در او القا شد. «پدرم پیمانکار بود و هر تابستان که از دبیرستان می گذرد، مرا وادار به کار در یک حرفه متفاوت کرد. همه رفقای او تاجر بودند و پدرم چنین می‌گفت: «آنها هرگز نمی‌توانند مجموعه‌های مهارتی را از شما بگیرند. این چیزی است که همیشه خواهید داشت. بنابراین شما همیشه ارزش چیزی را خواهید داشت، زیرا همیشه می‌توانید خدمات خاصی را ارائه دهید.» او اینطور باهوش بود. پدربزرگ من هم اینطور باهوش بود. در پایان روز می‌توانید نگاه کنید و بروید، «اوه ببین چه کار کردم!»» با در نظر گرفتن این موضوع، واکر به سرعت به این نکته اشاره کرد که «[با] فیلم‌ها شما آن را ندارید. فیلم در یک قوطی پخش می شود. اکنون روی تراشه دیجیتال است. چیزی برای نشان دادن از آن وجود ندارد. میروی و میروی . 'من چیزهایی گفتم و سعی کردم خونسرد باشم' اما همین. این تمام چیزی است که شما دارید.» همه چیز با HOURS تغییر کرد. «در این مورد، در پایان روز، من اینطور گفتم: «وای. این سنگین بود. امروز چیزهایی را تجربه کردم. یه چیزایی رو حس کردم من با جنسیس [رودریگز] ارتباط داشتم. . .شوق آور بود. . .ممکن است چیزی برای نشان دادن وجود نداشته باشد اما چیزی برای احساس کردن وجود دارد.» بنابراین وقتی نوبت به بیدار شدن صبح برای رفتن به سر کار روز بعد رسید، گفتم: «لعنتی بله!» آماده رفتن بودم. '

واکر که فرصتی برای دیدن قسمت نهایی HOURS قبل از مرگش داشت، خشن ترین منتقد خودش بود. «وقتی خودم را تماشا می‌کنم، فقط یک دستگاه چرند سنج در تمام مدت دارم. می توانم تشخیص دهم که چه زمانی حقیقت را می گویم و چه زمانی در آن لحظه هستم و چه زمانی نیستم. . دومی که خودم را باور نمی کنم، از آن متنفرم. این یکی، راستش، من نشستم، مثل 'راستش را گفتم'.

#

1392/11/14

در اینجا شما بررسی هایی در مورد نسخه های اخیر ، مصاحبه ها ، اخبار مربوط به نسخه های آینده و جشنواره ها و موارد دیگر پیدا خواهید کرد

ادامه مطلب

برای ما بنویسید

اگر به دنبال یک خنده خوب هستید یا می خواهید به دنیای تاریخ سینما فرو رود ، این مکانی برای شماست

تماس با ما