اکنون در قلب «فصل جوایز»، وقتی کرم سینمایی شروع به اوج گرفتن میکند و گندم از کاه جدا میشود، تعریف سالانه «بهترین» واضحتر میشود و رقابت برای اسکار آغاز میشود. اما به نظر میرسد یک دسته از فیلمها همیشه بهتنهایی از نزاع و کانون توجه بیرون میآیند و اغلب نه تنها توزیعکنندگان و صاحبان تئاتر، بلکه تماشاگران سینما – فیلمهای خارجی زبان، آن را نادیده میگیرند. هر سال کشورهایی از سراسر جهان یک فیلم از کشور خود را برای ارسال به اسکار انتخاب می کردند. بهترین فیلم خارجی زبان یک فرآیند چند مرحلهای است که فهرستهای طولانی به فهرستهای کوتاه و حتی کوتاهتر محدود میشوند تا اسامی نهایی که در صبح نامزدهای اسکار خوانده میشوند. همانطور که من برای نمایش این فیلم های خارجی برای سال 2015 تلاش می کنم، می توانم به شما بگویم که آثار ارسالی امسال در سطوح بسیار زیادی عالی هستند. در حقیقت، این یکی از غنیترین فیلمهای خارجی زبان است که در طول روز عرضه میشود. و در حال حاضر یک فیلم وجود دارد که بیش از بقیه برجسته است. آلمان برای بهترین فیلم خارجی زبان، هزارتوی دروغ. یک قطعه فیلمسازی جذاب و پرخاشگر، هوشی که با آن این فصل واقعی کمشناخته تاریخ – و تاریخ آلمان – زنده میشود، وجدان و قلب را بهطور پاک نشدنی میآرامد.
به نویسندگی و کارگردانی جولیو ریچیارلی و نویسندگی مشترک الیزابت بارتل، هزارتوی دروغ روایتگر 'محاکمات آشویتس فرانکفورت' است. همانطور که تاریخ به ما می گوید، با شروع تحقیقات در سال 1958 تحت نظارت دادستان کل ایالت فریتز بائر، این اولین باری بود که جنایات علیه بشریت نه تنها تحت قوانین بین المللی به رسمیت شناخته شدند (همانطور که در اولین محاکمه جنایات جنگی که 20 سال قبل در لهستان برگزار شد). ، اما طبق قوانین جمهوری فدرال آلمان. آلمانی ها دنبال خودشان می رفتند. در نهایت 22 نفر بر اساس قوانین کیفری آلمان به دلیل نقش آنها در هولوکاست در مجتمع اردوگاه کار اجباری آشویتس-بیرکناو، با محاکمه از دسامبر 1963 تا اوت 1965 متهم شدند. و این فقط نوک کوه یخ بود. تا به امروز، جنایتکاران جنگی سابق نازی همچنان به خاطر جنایات خود در طول جنگ جهانی دوم متهم هستند. آمارها نشان می دهد که از 6500 پرسنل بازمانده اس اس که به عنوان آشویتس خدمت می کردند، 789 نفر محاکمه و 750 نفر محکوم شدند.
یوهان رادمان یک دادستان جوان در سال 1958 در فرانکفورت آلمان است. مانند بسیاری از وکلای جوان، او می خواهد نامی برای خود دست و پا کند و این کار را به سرعت انجام دهد. او همچنین فکر میکند که فقط با مدرک حقوق و بدون تجربه میتواند دنیا را قبول کند. با نارضایتی از پروندههای کوچکی که به او محول شده است، به طور تصادفی به حقایقی در مورد برخی از ساکنان محلی شهر میرسد، زمانی که سیمون کرش، هنرمندی که اکنون هنرمند آشویتس است، معلمی را در زمین بازی مدرسه میبیند که او را یکی از معلمان خود میشناسد. شکنجه گران نازی در آشویتس. در ملاقات کوتاه با روزنامه نگار توماس گنیلکا، دوست کیرش، شعله رادمان روشن می شود.
از آنجایی که رادمان به دنبال تشکیل گزارش پلیس، صدور حکم دستگیری و تشکیل اتهامات توسط دادستانی است، درخواست های او در گوش ها ناشنوا می ماند. او این را نمی فهمد رادمان با حفاری عمیق تر، به عمق جنایات مرد پی می برد. او یکی از اعضای وافن اس اس در آشویتس بود. مرد جنایت جنگی کرد و الان به بچه ها درس می دهد؟ در این تصویر یک چیز اشتباه است. رادمان مانند یک سگ هار به حفاری ادامه می دهد تا متوجه شود که بخش عمومی مملو از نازی های سابق است که همگی توسط شهروندان و دولت آلمان 'حفاظت' می شوند. رادمان با مراجعه به مرکز اسناد ارتش ایالات متحده برای کمک، شروع به شخم زدن از میان کوههایی از اسناد میکند که همه آنها یک چیز را به او میگویند - جنایتکاران جنگی به دلیل تمایل مردم برای بازگشت به شرایط عادی قبل از جنگ، بدون هیچ عواقبی در خیابانها پرسه میزنند. همه سرشان در شن گیر کرده است. همه به جز رادمان و فریتز بائر.
دادستان کل فریتز بائر نه تنها تحت تأثیر ابتکار و تفکر رادمان قرار گرفته است، بلکه تمایل عمیق تری به عدالت دارد. او خودش یک زندانی اردوگاه مرگ بود، چیزی که رادمان (و تماشاگران) خیلی دیر در بازی یاد میگیرند. بائر تمام تلاش خود را پشت سر تحقیقات رادمان می گذارد، اما یک هشدار وجود دارد. از آنجایی که مدت زمان محدودیت برای بسیاری از جرایم کمتری که میتوانستند متهم شوند منقضی شده است، رادمان فقط میتواند کسانی را که میتوانند متهم به قتل شوند تحت پیگرد قانونی قرار دهد.
به عنوان رادمان، الکساندر فهلینگ با ایده آلیسم و ساده لوحی خودپسندانه خیره می شود. فهلینگ بلوند چشم آبی تجسم جوانان ایده آل آلمانی است، اما او فراتر از جنبش جوانان هیتلر قدم می گذارد و وارد عصر جدیدی می شود، دوره ای که در آن برخی به دنبال عدالت هستند و به دنبال حقیقت هستند. Fehling خط ظریفی از ابهام را طی می کند که باعث علاقه و پرسش از خود شخص می شود. با رادمان ترکیبی از سه دادستانی که در واقع تحقیقات و محاکمه ها را انجام می دادند، او تجربه و خرد گرهارد ویزه را در اختیار داشت که به عنوان مشاور فیلم و راهنمای رادمان خدمت می کرد. Wiese در واقع سومین دادستان زنجیره ای در فرانکفورت بود.
گرت ووس، در آخرین حضورش در پرده سینما قبل از درگذشت اخیرش، با اصالت و طنین انسانی که برای فریتز بائر به ارمغان می آورد، قلب را متوقف می کند. باوئر واقعی به عنوان دادستان کل نیروی مهیبی بود، اما این انسانیت در اعتقاد او بود که بائر را وادار کرد تا تاکتیکهای قانونی را در قبال کسانی که اردوگاهها را اداره میکنند و این محاکمات را از دیگران متمایز میکنند، اتخاذ کند. شما زندگی زندانی سابق اردوگاه کار اجباری باوئر را در سراسر صورت عمیق و چشمان پر درد ووس می بینید. اجرای ووس درد شکنجهشدگان و مردگان را با امید به عدالت میآمیزد. کار خیره کننده، خیره کننده.
توماس گنیلکا، روزنامهنگاری واقعی که سهمش در تحقیقات زندگی واقعی بخش مهمی از داستان است، به عنوان کاتالیزور رادمان از Fehling عمل میکند. آندره شیمانسکی انرژی و اشتیاق را به گنیلکا منتقل میکند که مسری است و باور اینکه چرا رادمان آرمانگرا میتواند وارد تاریخ شود را آسان میکند. شیمانسکی مظهر یک گزارشگر و روزنامهنگار تحقیقی آن روز است، در حالی که آزادی فرهنگی مشابه «بیتنیکهای» ایالات متحده در دهه 50 را میپذیرد که به نظر میرسید آلمان به دلیل بهبودی پس از جنگ از دست داده بود. یوهانس کریش تنها با درد سایمون کرش قلب شما را پاره میکند و کیرش را به تعریف یک هنرمند شکنجهشده تبدیل میکند. درد و وحشتی که کریش برای شخصیت به ارمغان می آورد فراتر از محسوس است. این نوع شخصیتها و اجراها هستند که چهرهای را به کتابهای تاریخ میبخشند و به مخاطب اجازه میدهند نگاهی اجمالی به دنیایی بیندازند که خیلیها فقط درباره آن شنیدهاند.
نمایش قربانیان بی نام بسیار مهم است، که بسیاری از آنها از طریق یک مونتاژ احشایی گرد هم می آیند و جنایات اردوگاه مرگ خود را برای دادستان بازگو می کنند. مونتاژ به لطف ویرایش واضح و خوب آندریا مرتنز جذاب است. نکته کلیدی این است که ریچارلی هرگز از درد زندگی واقعی بازماندگان سوء استفاده نمی کند و ما به طور شنیدنی از وحشت و شکنجه های اعمال شده چیزی نمی شنویم - فقط چهره های دردناک را می بینیم که به امتیاز مرثیه می رسند - و هیچ چیز گویاتر از جزئیات ظریف در چهره شوکه و حتی شرمسار نیست. منشی رادمان پس از شهادت. لحظات قدرتمند و قدرتمند درون فیلم.
فیلمنامه بسیار خوب ساخته شده است و ساختار شخصیت طوری طراحی شده است که شامل افراد واقعی و ترکیبی از چندین مورد دیگر باشد، مانند شخصیت رادمان، تاریخ را زنده می کند، اما در عین حال مسائل، حقایق، احساسات را بدون بارگذاری بیش از حد به تصویر می کشد. فیلم یا مخاطب با «خیلی زیاد» یا «خیلی زیاد» - چیزی که با توجه به عنوان فرعی فیلم برای مخاطبان آمریکایی بسیار سودمند است. جالب توجه ابهامی است که ریچارلی و الیزابت بارتل، نویسنده همکار، با وسواس رادمان در شکار منگلس ایجاد می کنند. این به رادمان عمق میبخشد، اما همچنین بحثی ضمنی در مورد وسواسی که در واقع هیتلر وجود داشت و آنچه در طول جنگ در سراسر کشور تبلیغ میکرد و پردههای نادیدهای که بر روی عموم قرار میگرفت، ایجاد دید تونل میکرد، همانطور که کورکها و دید تونلی در سال 1958 زمانی که فریتز بائر تحقیقات را آغاز کرد. آیا این نوع خودسواسی در درون فرد، در جامعه ریشه دوانده است و آیا می توان از آن فراتر رفت؟ پیچیدگی ای که از نظر فلسفی و سینمایی در رادمان ساخته شده است را مجذوب خود می کند. و سپس قرار گرفتن در معرض سبک زندگی بوهمیایی و یک زن مستقل قوی که کسب و کار خود را راه اندازی می کند. فیلم از «زن خانهدار شاد» ایدهآلشده و ساختارهای خانوادگی آلمانی دور میشود و ابهام اجتماعی دیگری را ارائه میکند که طراوتبخش است.
من خودم از سنین جوانی به لطف مناظره های پرشور بین عموزاده های آلمانی و پدربزرگ و مادربزرگم از دادگاه فرانکفورت آگاه بودم. حتی در سالهای 1968 و 69 پس از پایان محاکمات، کل ایدئولوژی آنها همچنان مورد بحث بود. برخی از بستگان خود من همچنان می خواستند چشم انداز خود را روشن نگه دارند و آنچه را که رخ داده بود نادیده بگیرند. همانطور که پدربزرگم حتی در آن زمان برای من توضیح داد، یکی از مهمترین چیزها در مورد این محاکمه ها این بود که این اولین باری بود که آلمانی ها چشم انداز را از سر خود برمی داشتند و هیچ کس فراتر از قانون نبود. آینه بالا نگه داشته شد، نما برداشته شد و همه باید خود و یکدیگر را زیر سوال ببرند. با دیدن روابط خودم که آنچه اتفاق افتاده را انکار میکند، انکار وحشت آنچه که مردان به نام «شغل» به مردان دیگر تحمیل میکنند، تأثیری ماندگار بر من گذاشت. انگار گاز فراموشی در کشور پخش شده بود. محاکمهها نه تنها برای آلمان، بلکه برای کل جهان بسیار مهم بودند، و با این حال هنوز احساس میشود که تا به حال با هزارتوی دروغها زیر فرش کشیده شدهاند.
از افتتاحیه هیچکاکی در حیاط مدرسه فرانکفورت، فیلمبرداری مارتین لانگر و رومن اوسین مثال زدنی است و نه تنها به ضربات احساسی فیلم دامن میزند، بلکه تصاویری استعاری ایجاد میکند که ناخودآگاه را برمیانگیزد. نکته قابل توجه این است که هر چه رادمن در تحقیقات خود عمیق تر می کند و هرچه اطلاعات بیشتری در دفتر و آپارتمان او جمع می شود، به هم ریختگی بیشتر می شود، رنگ اشباع تر می شود و کنتراست بیشتری در نور وجود دارد. زندگی بیشتر آشکار می شود. طراحی استعاری باشکوه در اطراف توسط لانگر و اوسین با هدایت کارگردان ریچیارلی. مانفرد دورینگ، طراح تولید، ما را در «دنیای قدیم فرانکفورت» با معماری سبک فانتزی برادران گریم/دیزنی و سنگفرشهایی که در تضاد با سبزههای ناخوشایند و فضای داخلی کم رنگ تالار شهر و دفاتر رادمان است، غرق میکند.
یک درس تاریخ که هرگز شبیه درس تاریخ نیست، کورها خاموش هستند. دخمه پرپیچ و خم دروغ شما را از پیچ و خم اخلاق و درگیری می برد و با چشمانی کاملا باز و درک بیشتر از مردان و تاریخ به طرف دیگر می برد.
درخواست آلمان برای بهترین فیلم خارجی زبان برای جوایز اسکار 2016، هزارتوی دروغ، فیلمی است که باید آن را دید.
به کارگردانی جولیو ریچارلی
نوشته جولیو ریچارلی و الیزابت بارتل
بازیگران: الکساندر فهلینگ، گرت ووس، آندره شیمانسکی، یوهانس کریش
در اینجا شما بررسی هایی در مورد نسخه های اخیر ، مصاحبه ها ، اخبار مربوط به نسخه های آینده و جشنواره ها و موارد دیگر پیدا خواهید کرد
ادامه مطلباگر به دنبال یک خنده خوب هستید یا می خواهید به دنیای تاریخ سینما فرو رود ، این مکانی برای شماست
تماس با ماDesigned by Talina WEB