نویسنده: دبی لین الیاس
در دهه 70، دنی گرین نامی بود که به طور مرتب در اخبار نه تنها در کلیولند، اوهایو، بلکه در سراسر کشور ظاهر می شد. و در سالهای 1976-1977، نامهای دیگر حتی آشناتر بود زیرا کلیولند تنها در سال 1976 قربانی 36 بمبگذاری شد و نام 'شهر بمب، ایالات متحده' را به خود اختصاص داد. جان ناردی، جان اسکالیش، جیمز لیکاولی، الکس «شاندور» بیرن، آلفرد کالابرز، و دیگران همگی در جنگهای چمن مافیایی که کلیولند و کشور را تحت سلطه خود درآورده بود، دست به گریبان بودند. ATF نتوانست نیروی انسانی کافی برای بررسی همه جنایت در کلیولند و شمال شرقی اوهایو پیدا کند. اما در حالی که درگیریها بالا میگرفت، به نظر میرسید که گرین همیشه شانس ایرلندیها را در اختیار داشت، زیرا بارها و بارها، حتی در حالی که هشت قاتل مافیایی را که برای کشتن او فرستاده بودند، بیرون میکشید، او بدون آسیب از تراژدی دور شد. یعنی تا 6 اکتبر 1977 که به نوبت دندانپزشکی رفت.
داستان دنی گرین، مرد ایرلندی را بکش، داستانی است که از آن اسطوره ها و افسانه ها ساخته شده است. اقتباسی برای نمایش توسط جاناتان هنسلی و جرمی والترز از کتاب زندگی واقعی ریک پورلو، رئیس سابق پلیس منطقه کلیولند، 'کشتن ایرلندی: جنگی که مافیا را فلج کرد' و کارگردانی هنسلی، مرد ایرلندی را به تصویر می کشد. دنی گرین، تبهکار، از مرد درازکش تا راکتباز اتحادیه، با طعم واقعی داستان جنایی تلخ دهه 70.
در دنی گرین، جاناتان هنسلی شخصیتی بزرگتر از زندگی دارد و بهعنوان کارگردان، به لطف بازیگران عالی با ری استیونسون، هنسلی مرد را به نسبتهای افسانهای از هوش، شجاعت خام، امنیت مطمئن و مردی تبدیل میکند که واقعاً قلب. ری استیونسون در نقش گرین پویا است. انرژی، اشتیاق و اعتماد به نفس او بی حد و حصر است و او همیشه آن درخشش کوچکی را در چشمانش دارد که او را برای شما محبوب می کند، حتی وقتی که او ماشه را می کشد و مغز کسی را به بیرون می زند. از نظر اندازه و تسلط بر صفحه نمایش، لحظاتی است که استیونسون در کنار احترام به دیگران و احترام به دیگران را متعادل می کند و با ظرافت به کمال می رقصد.
انتخاب بازیگر رویای یک اوباش است – ابتدا استیونسون را دارید، اما سپس وینسنت دونوفریو را در نقش جک ناردی اضافه میکنید. هر وقت خواستی D’Onofrio را به من بده، اما در یک فیلم مافیایی، او در صدر فهرست من قرار دارد. او شخصیتی برجسته با آرامشی ملایم است که به ناردی این ویژگی «همه آدمی» را میدهد که میتواند برای یک خطا دوست داشته باشد. اکنون تونی لو بیانکو، استیو شیریپا، وینی ولا و پل سوروینو را بیاندازید که به تکمیل 'WOPS' کمک می کنند. یکی از موارد خوشآمد سوروینو است که همیشه در هر جنایت یا قطعهای با مضمون مافیایی، حس اصالت را به وال کیلمر اضافه میکند، زیرا دوست دوران کودکی گرین، جو مندیتسکی، اکنون کارآگاه پلیس در برخورد با گرین بین سنگ و سختی گیر کرده است. کیلمر در به تصویر کشیدن ماندیتسکی محکم است، حتی اجمالی از احساسات و انسانیت را نشان می دهد. با این حال، چیزی که من به ویژه در مورد بازی کیلمر قدردانی می کنم، آرامش ضمنی او به فیلم است. هر چند ناامید کننده این است که فیلمنامه هرگز رابطه یا درگیری بین گرین و ماندیتسکی را به طور کامل توسعه نمی دهد. با توجه به رابطه مادام العمر آنها، انتظار داشتم گوشت بیشتری را برای کیلمر و استیونسون گاز بگیرند.
تصور اینکه کسی جز کریستوفر واکن در نقش شاندور بیرنز تا حدودی عجیب و غریب بازی کند، که به معنای واکن بودن واکن است، سخت است. اما کار می کند. او خوب، دمدمی مزاج، بی تعادل اما جالب است. رابرت دیوی، مرد سرسخت کهنه کار نیز به عنوان قاتل فرستاده شده توسط رهبران نیویورک به کلیولند برای حذف گرین ظاهر می شود. شخصیتی ضروری، به نظر می رسد که دیوی اساساً مورد استفاده قرار نگرفته است و به نگاه های شیطانی محدود شده است.
فیونولا فلانگان در نقش همسایه گرین، گریس اوکیف، بسیار تاثیرگذار است. او که یک پرنده ایرلندی و پیر سرسخت است، در خدمت است تا بینش کمی از طرز فکر گرین بیافزاید (و کمی چاشنی به فیلم اضافه کند) که خود را یک جنگجوی عرفانی سلتیک تصور می کند.
هنسلی بهعنوان نویسنده و کارگردان به اصالت آن دوره وفادار است و داستان را کاملاً نشان نمیدهد، اگرچه ماشینهای بمبگذاریشدهاش کمی بیش از حد اما فوقالعاده به نظر میرسند. حیف که ما همه 36 انفجار را ندیدیم، اگرچه آنچه که دیدیم به کشتارهای واقعا بزرگ کمک کرد. باید آن را به پسران مافیا بدهم، آنها میدانستند که چگونه استعداد داشته باشند و دوست داشتند کارهای بزرگ انجام دهند. با فیلمهای اکشن غریبه نیست، همانقدر که هنسلی در این جنبه از فیلمسازی استاد است، این قلب و انسانیت است که او و والترز به شخصیتها و روابطشان میدهند که فیلم را حمل میکنند و آن را بیش از یک بنگ بنگ شوت میکنند. -بالا تلنگر با استفاده از یک تکنیک روایی با Manditski کیلمر که داستان را بیان می کند، رویدادهایی که در طول دهه ها رخ داده اند به طور منسجمی با هم گره خورده اند. جالب اینجاست که هر چقدر هم که شخصیت یا دیالوگ او کوچک باشد، هر کدام چیزی به فیلم و داستان دنی گرین اضافه می کنند. کلید غوطه ور شدن شخصیت نیز اصالت زبان بومی به کار رفته در دیالوگ است. زمین کامل.
به ویژه تدوین داگلاس کریس که فیلم را همیشه به جلو می برد موثر است. کارل لیندنلاوب، فیلمبردار، با لنز و نورپردازی، از پالت رنگی غیراشباع بهره میبرد که خود را به خوبی به فیلمهای دانهدار و سنگریزه دهه 1970 میرساند، و تنها به تشدید حس دوران کمک میکند. یکی از زمینه هایی که در آن KILL THE IRISHMAN واقعاً برتر است، طراحی تولید است. ماشینها، لباسها، خانهها، بیش از تقصیر دقیق، بهطور بینقصی برای آن دوره تقسیم شدهاند.
انتخاب برای فیلمبرداری در دیترویت انتخاب عاقلانهای بود، نه تنها به دلیل مشوقهای مالیاتی عالی برای فیلمسازان، بلکه به دلیل این واقعیت که مناطق بسیار افسردهای دارد که یادآور دوره دهه ۷۰ است، که ماهیت و ظاهر یک شهر بندری دریاچههای شن و ماسه را نشان میدهد.
دنی گرین – ری استیونسون
جک ناردی – وینسنت دونوفریو
جو مندیتسکی وال کیلمر
کریستوفر واکن – شاندور بیرن
به کارگردانی جاناتان هنسلی. نوشته هنسلی و جرمی والترز بر اساس زندگی واقعی
کتاب ریک پورلو، 'کشتن ایرلندی: جنگی که مافیا را فلج کرد'
در اینجا شما بررسی هایی در مورد نسخه های اخیر ، مصاحبه ها ، اخبار مربوط به نسخه های آینده و جشنواره ها و موارد دیگر پیدا خواهید کرد
ادامه مطلباگر به دنبال یک خنده خوب هستید یا می خواهید به دنیای تاریخ سینما فرو رود ، این مکانی برای شماست
تماس با ماDesigned by Talina WEB