نویسنده: دبی لین الیاس
برای هر کسی که شجاعت خواندن رمان تولستوی را داشته باشد، در هسته آن، داستان آنا کارنینا قبل از هر چیز درباره خانواده و عشق است. خانواده ها و زندگی آنها در فضای سیاسی-اجتماعی دهه 1870 روسیه رخ می دهد که در آن اشرافیت هنوز پادشاه بود و صنعتی شدن به ماهیت جزیره ای جهان روسیه نفوذ کرده بود. بخشی از این موضوع، موضوع عشق است، زیرا هر یک از شخصیت ها به دنبال عشق هستند، به عشق نیاز دارند، میل به عشق دارند و هر کدام تعریف خاص خود را از عشق دارد.
لئو تولستوی که با ANNA KARENINA، واژهساز غیرقابل مقایسه بود، داستانی از خانواده را تعریف کرد، با تمرکز بر زمانهای در حال تغییر و تابوها و نردهبندی علیه آموزههای منسوخ برتری مرد توسط یکی، ANNA KARENINA. او از نظر فردیت و برابری آینده نگر زنی جلوتر از زمان خود بود که دیدگاه واقعی را به طرز فکر 'آنچه برای غاز خوب است برای غازها نیز خوب است' ارائه داد. همچنین او را به عنوان یک زن جوان از نظر اخلاقی متضاد ترسیم کرد که بدون شک از ازدواج او در 18 سالگی با مردی 12 سال بزرگتر از او (الکسی کارنین) و 10 سال بعد از نیاز به گشودن بالهای خود و 'یافتن سعادت خود' در آغوش دیگری ناشی شد. افزودن چاشنی سحر و جادو به کلام نوشته شده، ماهیت تغزلی ساختار تولستوی است - غزلی که سرانجام (پس از 25 نسخه فیلم و نمایشنامه های بی شمار) به لطف کارگردان جو رایت، به زیبایی بر روی پرده ترجمه شده است. اپرتی که ماهیت آن جزر و مدی موسیقایی دارد که آینه داستان و چرخش جاذبه های عاطفی و زیبایی ذاتی آن است و به عظمت و اهمیت فیلم در بستری تاریخی دامن می زند.
با تشکر از رایتخلاقیت بصری نفس گیر و مجلل، تام استوپاردفیلمنامه کاملاً روشنگر و ساخته شدهو احتمالا بهترین عملکردکایرا نایتلیANNA KARENINA حرفه ای استبهترین عکس سالو نایتلی به لیست بسیار محدود رقبای اسکار بهترین بازیگر زن می پیوندد.
با آنا کارنینا، به ما هدیه داده می شودکایرا نایتلی. نایتلی خود با تجلیل از پیچیدگی رابطه بین خواننده/مخاطب و شخصیت، میگوید: «در صفحات کتاب بههرحال بسیار قابل تفسیر است و تا حدودی به این دلیل است که [تولستوی] از درون سر [آنا] مینویسد، اما اغلب. او نمی کند. او اغلب از بیرون می نویسد، او را قضاوت می کند و او را توصیف می کند. من فکر میکنم به دلیل این قضاوت و توصیف، به این معنی است که تفاسیر مختلفی وجود دارد.» نایتلی که ما را در ترن هوایی از احساسات آنا می برد، درخشان تر از هر ستاره ای در آسمان می درخشد. با یک نگاه، یک نگاه، یک لبخند، شادی آنا را احساس می کنیم و عشق او را احساس می کنیم. «مجرم اخلاقی او دائماً مورد سؤال است. من فکر می کنم که او در مقاطع خاصی محکوم می شود. من فکر میکنم که او نیز برای دوست داشتن و درک و همدردی با او حمایت میشود.» با هر اشک، هر نگاه محکم، درد او را احساس می کنیم. نایتلی از نظر احساسی آنا را متحول میکند و در انجام این کار هیچ ضربه یا ظرافتی را از دست نمیدهد. اوج ها، پست ها، شیاطین گناه. او به ما احساس می کند. این عملکرد بی دلیل نیست. این یک کلاس کارشناسی ارشد در احساسات است. او آنقدر دقیق و در داستان و شخصیت غوطه ور است که وقتی برای حفظ سبک زندگی، رابطه اش با پسرش و یا حتی وادار کردن الکسی به پس گرفتن او، ماسک های جسارت یا موافقت دروغین را به آنا می دهد، شاهد فشار و دروغگویی هستیم. از دروغهای آنا و بیحرکتی چینی تقریباً کابوکی صورت، فقط منتظر احساسات برای شکستن آن است.
با دانستن تلاشهای آناهای بیشماری که پیش از او آمده بودند، از او پرسیدم چه چیزی او را جذب این شخصیت کرد و چه چیزی در بینش رایت بود که به او این اطمینان را داد که اکنون زمان آن است که با آنا کارنینا مقابله کند. من کتاب را در حدود 19 سالگی خواندم. . بدیهی است که هر کسی می رود، 'خدایا، گلی، این یک شخصیت شگفت انگیز است.' وقتی جو [رایت] با من تماس گرفت، فکر میکنم در مورد زمانی که داشتیم صحبت میکردیمکفاره، نقش های زن عالی و چقدر کم هستند و ما سعی می کردیم آنها را نام ببریم، آنا کارنینا قطعاً در آن گفتگو مطرح شد. حدود 2 سال پیش زمانی که مشغول کار بودم با من تماس گرفتیک روش خطرناکو او فقط رفت، آنا کارنینا؟ و من رفتم، 'بله!'. و او گفت: «ما فقط در صورتی این کار را انجام میدهیم که تام استوپارد اقتباس را انجام دهد.» و من گفتم: «باشه». . بدیهی است که فیلمنامه هنوز وجود نداشته است، بنابراین صرفاً بر اساس پتانسیل آن داستان و شخصیت و آن همکاری بود.»
به عنوان شوهر آنا، کارنین،جود لاو کمال کنترل شده است. او به راحتی می فهمد که چرا یک جوان بیگناه چشم دوزی مانند آنا در 18 سالگی او را به عنوان شوهر می خواهد. قانون همچنین عنصر بلوغ را اضافه می کند، اما در زمان خفه شده، خود، کشور و آنا را در قفسی طلایی به دام می اندازد.
کلی مکدونالد برای خواهر شوهر آنا، دالی، ثروتی انسانساز به ارمغان میآورد، در حالی که آلیسیا ویکاندر، خواهر کوچکتر کیتی را تبدیل به خواهر کوچک و بینقصی میکند که دارای لبههای شرمآور است. تماشای تغییر شکل ویکاندر در حالی که کیتی بالغ می شود و می آموزد عشق چیست، تماشای آن جذاب است. به طور مشابه، تماشای پاسخ آنا از نایتلی به همان اندازه تأثیرگذار است زیرا هیولای چشم سبز سر زشت خود را بالا میبرد و دستکاری عاطفی در کانون توجه قرار میگیرد. نیروی محرکه عشق همان چیزی است که باعث میشود هر یک از شخصیتها تیک تیک بزنند و بازیگران هر کدام با رفتارشان جوهره تعریف شخصیت مربوطه از عشق را درک کنند. دیدن کل بازیگران در همان صفحه فوق العاده منسجم و شگفت انگیز است.
روث ویلسون در نقش پرنسس بتسی سطحی و خودمحور و مشکل ساز بسیار خوشمزه است، در حالی که اولیویا ویلیامز در نقش کنتس ورونسکی فراتر می رود و از زیرمتن انگیزه های کنتس لذت می برد. امیلی واتسون - سخت اما پرشور و پرشور در نقش کنتس لیدیا ایوانوونا - نقش دوگانه ای دو طرفه را بازی می کند - ارادت ریاکارانه راسخ به کلیسا در حالی که آشکارا هوس آلکسی کارنین است.
این یکی از مواردی است که مجموع اجزایی است که بزرگتر از کل هستند - مشخصه یک بهترین فیلم شایسته اسکار. قابل توجهتر، اهمیت پویایی زن در فیلم و روابط شخصیتهای خاص است، چیزی که استوپارد فیلمنامهنویس و بازیگران زن فیلم آن را بهخوبی به منصه ظهور رساندهاند. واضح است که تولستوی عاشق زنان و پیچیدگی های آنها بود.
یکی از بازیگران ناامید کننده ورونسکی آرون تیلور جانسون است. چه زنی که عقلش خوب است جذب چنین ابلهانه ای می شود. این تنها نقص فیلم است زیرا تیلور جانسون هیچ جذابیتی در نقش ندارد. هیچ چیز از راه دور سکسی یا حسی در مورد او وجود ندارد و در حالی که من آتشی را می بینم که از نایتلی در صحنه های او با او می سوزد، همه چیز یک طرفه است. هیچ گرمایی وجود ندارد، هیچ چیزی که حتی به میل فیزیکی یا عاطفی تیلور جانسون اشاره کند. او حتی از نظر فیزیکی هم جذابیتی ندارد. متأسفانه با جذابیت و رابطه با مرد دیگری به عنوان عنصر اصلی داستان و فیلم، به بازیگری متفاوت نیاز داریم تا شهوت و عشق را باورپذیر کند.
اگر تام استوپارد برای فیلمنامه اقتباسی اش از آنا کارنینا نامزدی اسکار را دریافت نکند، مطمئن خواهم بود که رای دهندگان آکادمی همگی احمق های بی سواد هستند. این اقتباس استادانه است. استوپارد که در ساختارش خلاقانه گفته شده و الهام گرفته شده است، به سخنان تولستوی جان می بخشد و از این شخصیت ها افرادی می سازد که اکنون آنها را می شناسیم و در صورت ملاقات در خیابان می شناسیم. حتی ریزترین شخصیت یا با دیالوگ، لباس یا محل قرار دادن صحنه به شکل واقعی در میآید تا تصویر و تأثیر فیلم را بهعنوان یک کل جسورتر کند. هیچ دیالوگ اضافی و خود دیالوگ وجود ندارد، در حالی که در 21 قابل ارتباط استخیابانقرن، ساختار لحنی آن به گونه ای است که آهنگ آن نه تنها غنایی، بلکه مطابق با دهه 1870 است. جالب اینجاست که فیلمنامه استوپارد صمیمیت را ارائه میکند و در عین حال عظمت و عظمت دنیایی را که داستان در آن روایت میشود حفظ میکند - - افراد هرگز در طرح بزرگ دنیای در حال تغییر احساس نمیکنند که مورچههای بیاهمیت هستند. فیلمنامه به همان اندازه بخشی از 21 استخیابانقرن نوزدهمهفتمقرن.
دست در دست طراحی استوپارد، کارگردانی و کارگردانی جو رایت استتصاویری استادانهساخته شده توسط تیم صنعتگران خود، که همه آنها پرتره ای را به عنوان یکی از دیدنی ترین و زیباترین در تاریخ فیلم ترسیم می کنند.خلاقانه. تئاتری. زیبا. مجلل. ایست قلبی. به اندازه خود داستان از نظر بصری اغوا کننده است.جدا کردن نسخه رایت از ANNA KARENINA از بقیه صحنههای اپرت با صحنههای باز، پایان و انتقال در محدودههای خانه اپرا در حال زوال است. درخشان! ابعاد کاملاً جدیدی به فیلم می بخشد. با استفاده از رقص منظره و تغییرات لباس به عنوان انتقال صحنه تئاتر، نتیجه از نظر بصری به اندازه نوشته تولستوی غنایی است. به گفته رایت، «من مدتی است که میخواهم راهی برای سبکسازی سینما بیابم، سعی میکنم به داستان احساسیای که میگفتم نزدیکتر شوم و از شر همه هجومهایی که با آن همراه است خلاص شوم و به مخاطب اجازه دهم. یک تجربه مشارکتی تر این تلاشی بود برای انجام همه آن کارها و بیان این ایده که همه این افراد در زندگی خود نقش هایی را ایفا می کردند. تصادفی نیست که اولین باری که کایرا را میبینیم، مانند بازیگری لباس میپوشد و به دنیا یا خانه خانواده میرود و سعی میکند نقشی را بازی کند که دیگر برایش مناسب نیست. ”
تام استوپارد و جو رایت هیچ طرفداری بزرگتر از خود کایرا نایتلی ندارند. زمانی که فیلمنامه برای اولین بار نوشته شد و ما برای اولین بار شروع به صحبت در مورد آن کردیم، قرار بود روایتی کاملا طبیعی باشد. تا اینکه 10 هفته قبل از شروع فیلمبرداری، زمانی که [رایت] با من تماس گرفت و گفت: «چیزی دارم که به تو بگویم، این موضوع به این سبک تبدیل نشد». . . ما آن را در یک تئاتر قرار می دهیم. اگر با کسی که نمیشناختم کار میکردم، کاملاً وحشتناک بود و زنگهای خطر به صدا در میآمدند. اما فکر میکنم چون او را میشناسم و بارها با هم کار کردهایم و یک اعتماد ضمنی وجود دارد، دلیل اینکه میخواستم اصلاً در این مورد با او کار کنم این بود که او هرگز قرار نبود کاری را مستقیم انجام دهد. حتی وقتی نگاه می کنیغرور و تعصب... عمیقاً طبیعت گرایانه بود از این نظر که همه به نوعی درهم و برهم بودند و خط های پاچه ها کمی از هم جدا بودند و همه چیز گل و لای بود. روایت بسیار متفاوتی بود.کفارههمان چیز این رمان بدنام غیرقابل فیلمبرداری بود و او به آن پرداخت. بنابراین من همیشه می دانستم که چیز دیگری وجود دارد که او از آن بیرون می آورد. من اصلاً انتظار نداشتم که اینطور شود.
وقتی صحبت از طراحی تولید به میان می آید، رابطه بین رایت و سارا گرین وود به قدری هماهنگ، هم افزایی و همزیستی است که هر یک از پروژه های آنها بهتر و بهتر می شود، اما من نمی دانم چگونه آنها تا به حال بر ANNA KARENINA برتری خواهند داشت. جشن گرفتن و تسخیر نه تنها شکوه و عظمت روز، بلکه تمایزات طبقاتی، اهمیت نظامی/دولتی، و شکنندگی صنعتی دوران در توسعه روسیه در جهان،طراحی تولید بی عیب و نقص است. هیچ سنگی روی قفسه ها، داس ها، سیب ها، بطری های عطر، بازی های دورهمی (قبل از خراشیدن یا باگل) باقی نمی ماند، در حالی که پیچیدگی مبلمان و تذهیب فراتر از چشمگیر است. حتی طراحی داخلی قطار نیز بی عیب و نقص است. پارچهها آراسته، بافتدار هستند و اغلب براق یا خز تجملی دارند. از طرف دیگر، حتی پیراهنهای کتانی بافته شده یا روکش مبلمان نیز گویای این موضوع است، که همگی به کلیت شرایط فیلم میافزایند.
طراح صحنه و لباس، ژاکلین دوران، باید لباس سفید رنگی (که در واقع از ملحفههای تخت ساخته شده بود، به گفته نایتلی) که آنا در روزهای معشوقهاش به اپرا میپوشید، در جایی به یک معامله لباس عروس تبدیل کند. ظرافت و ظرافت اثیری در بهترین حالت خود. همه یلباس ها به طرز خیره کننده ای زرق و برق دار هستند و دوباره از پارچه هایی استفاده می کنند که بافت بصری غنی و ظریفی ایجاد می کنندخواه برای اشراف یا مردم عادی مانند دالی باشند. و سپس جواهرات وجود دارد. من همه آنها را می خواهم. کایرا نایتلی آنها را نیز می خواهد. و دوباره،اسکار نام دوران را صدا می کند.
رایت نه تنها در طراحی صحنه بلکه در لباس پوشیدن نیز از رنگ به صورت توناژی استفاده می کند. استعاره و گویا. قدرتمند این است که هرگز آنا را با لباس قرمز فاحشه نبینی (و این تنها باری بود که او قرمز پوش بود - با لباس حمام پشت پنجره) تا بعد از ظاهر فرشتهای او با لباس سفید غولپیکر در اپرا که او را نادیده گرفتند و همه او را برای عموم نادیده گرفتند. اعتراف به رابطه خود با ورونسکی، ترک فرزندش و نقل مکان با او. تضاد رنگ از نظر بصری معضل اخلاقی آنا را آشکار می کند. استفاده از رنگ شاداب، غنی و مجلل است و به اندازه کلام، ابزار داستان سرایی است.
رقص صحنه در حال انتقال در خانه اپرا با زمان بندی دوم آن دقیق است. چیزی در این مورد وجود دارد که ذهن را نیز تحریک می کند، گویی یک گردباد کوچک از برف به طور استعاری به آداب و رسوم در حال تغییر زمانه صحبت می کند. جنبه جذاب فیلم که به لطف تدوین دقیق ملانی آن الیور به بهترین نحو انجام می شود. با شیوایی اغلب قطعات دوره بیگانه نیست، در اینجا، الیور با غزلیات داستان و رقص منظره که مکمل آن هستند، به جای ایجاد یا خفه کردن جریان گامهای ارگانیک، کم کم جریان مییابد.
کار سیموس مک گاروی، فیلمبردار، بی عیب و نقص با کادربندی بی عیب و نقص و گویا است. نورپردازی و استفاده از سایهها و فضای منفی به همان اندازه که بخشی از داستانسرایی لحنی است، در عین حال که احساسات و جنبه اجتماعی-سیاسی یک صحنه خاص را تعریف میکند، تأثیر فیلم را تشدید میکند. صحنه های متضاد از گرما و سادگی، مانند نماهایی از کارنین و فرزندانش در یک میدان زیبای نور خورشید از گل های مروارید، باعث توقف قلب می شود. چنین زندگی و نور. انگار مرگ آنا لازم است تا الکسی را به نور بیاورد. [بجنبید بچه ها. من آن را برای شما خراب نمی کنم. همه ما درباره ANNA KARENINA و مرگ او می دانیم.] این صحنه قطعاً به عنوان یکی از صحنه های پولی فیلم است.
تکمیل پرتره امتیاز داریو ماریانلی است. این فیلم بدون آن نمیتوانست در وضعیت زیبایی کنونی خود وجود داشته باشد. موزیکال روشن موسیقی اوج می گیرد در حالی که در عین حال زیبایی شگفت انگیزی دارد.
مهیج، تکان دهنده، نشاط آور. باشکوه و فراگیر. بهترین و درخشان ترین تعبیری که تا به حال از تولستوی دیده ام. حالا این یک شاهکار است!! من در عظمت امپراتوری روسیه و آنا کارنینا قرار گرفتهام... و آن را دوست دارم.
کارگردان: جو رایت
نویسنده: تام استوپارد بر اساس رمان «آنا کارنینا» نوشته لئو تولستوی
بازیگران: کایرا نایتلی، جود لا، آرون تیلور جانسون، کلی مکدونالد، روث ویلسون، امیلی واتسون، اولیویا ویلیامز، آلیشیا ویکاندر، متیو مکفایدن، دامنال گلیسون
در اینجا شما بررسی هایی در مورد نسخه های اخیر ، مصاحبه ها ، اخبار مربوط به نسخه های آینده و جشنواره ها و موارد دیگر پیدا خواهید کرد
ادامه مطلباگر به دنبال یک خنده خوب هستید یا می خواهید به دنیای تاریخ سینما فرو رود ، این مکانی برای شماست
تماس با ماDesigned by Talina WEB