ABBIE CORNISH: Exclusive 1:1 Talking a Life Well Traveled and THE GIRL

نویسنده: دبی لین الیاس

ابی کورنیش یکی از درخشان ترین ستاره های جوان سینمای امروز است. چه شیرین ما را به عنوان نخود شیرین از بین ببردمکنده پانچ، ما را به 19 منتقل می کندهفتمقرن و شکستن قلب ما با داستان عشق جان کیتس و فانی براون، روانی شدن با شش روانپز دیگر درهفت روانپزشکیا با بردلی کوپر به حد مجاز فشار بیاوریدبی حد و حصر، او آفتاب پرست و تماشایی جذاب است. و در حالی که سال 2014 یک راک را برای ما به ارمغان خواهد آورد، کورنیش در نقش الن مورفی در تخیل مجدد مورد انتظارRobocop، او در حال حاضر در فیلم The GIRL دیوید رایکر سروصدا می کند. برخلاف هر نقشی که قبلا کورنیش را در آن دیده بودیم، رایکر موضوع مهاجرت را از نگاه اشلی بررسی می کند. اشلی یک مادر 25 ساله تگزاسی مجرد که پسرش را به خاطر سیستم رفاهی از دست داده است، پر از خشم، نفرت از خود و نفرت است و الکل را تنها دوست خود و بقیه جهان از جمله پدرش را دشمن خود می بیند. . رایکر با نگاه کردن به مهاجرت با نگاه کردن به آن از چشم یک جوان آمریکایی خسته که از وضعیت اسفبار یکی از این گروه‌ها و به ویژه دختر جوانی که مادرش در تلاش برای دستیابی به 'رویای آمریکایی می میرد' آن را از بین می‌برد، فیلمی با حداقلی ارائه می‌کند. دیالوگی که بر اساس اعتقادات دراماتیک کورنیش و تازه وارد، ماریتزا سانتیاگو هرناندز، بالا و پایین می‌رود.

من این فرصت را داشتم که با ابی کورنیش در این مصاحبه انفرادی صحبت کنم که در آن کورنیش در مورد زندگی خوب سفر کرده، چالش لهجه ها و لهجه های متعدد در فیلم، و اینکه چگونه او از رویاهای دامپزشکی به یک دامپزشکی تبدیل شد صحبت می کند. دختر بودن

ابی، این قبل از هر چیز، لذت مطلق از دیدن این فیلم بود. اجرای متفاوتی برای شما آی تیدر بسیاری از سطوح بسیار شدید و قانع کننده است.

بله حتما قطعا. خیلی ممنونم. این برای من خیلی معنی دارد.

این نقش خارج از قلمرو شخصیت هایی است که ما معمولاً در ذهن شما به آنها فکر می کنیم. چگونه این نقش به شما رسید؟

در اصل شخص دیگری در این نقش حضور داشت. اما این اتفاق نیفتاد و آنها تغییر کردند. من واقعاً جزئیات را نمی دانم، اما اساساً نقش باز بود و من فیلمنامه را خواندم و واقعاً آن را دوست داشتم. دیوید رایکر [کارگردان] از طرفداران پر و پا قرص من بود و با هم آشنا شدیم و او نقش را به من پیشنهاد داد. این یکی از آن فیلم‌هایی بود که به‌عنوان یک بازیگر می‌میرید تا آن فیلم را بسازید، و این به نظر درست است و نمی‌توانید تصور کنید که توسط شخص دیگری بازی شود. برای من،ستاره درخشانبا جین کمپیون همینطور بود.آب نباتفیلمی که با هیث لجر ساختم همینطور بود.سالتواینطوری بود شکی در ذهنم نبود که آن فیلم ها برای من ساخته شده است. مکان مناسب، زمان مناسب، نقطه مناسب در زندگی من. یکی از همین کنسرت ها بود و من باید بگویم، [دختر] زندگی من را تغییر داد. تجربه ساخت فیلم زندگی من را تغییر داد. خیلی بزرگتر از تجربه بازیگر بودن و ساختن فیلم بود.

دختر - پوستر

چطور تو را تغییر داد؟ این یک نقش قدرتمند است و موضوع از بسیاری جهات قطبی است.

فکر می‌کنم مکزیک با من برخورد کرد. مکزیک راه خود را به قلب من باز کرد و همچنین فکر می کنم فرهنگ مکزیک و مردم مکزیک به قلب من راه یافتند. و من زیاد سفر کردم من از 17 سالگی شروع به سفر کردم و مکان هایی که بیشترین تأثیر را روی من گذاشتند - یعنی من عاشق سفر به هر نقطه از جهان هستم - اما مکان هایی که بیشترین تأثیر را روی من گذاشت مکان هایی مانند مراکش و برزیل بودند، بنابراین برای من مکزیک به نوعی طنین انداز شد. یک سطح مشابه با آن مکان ها. فقط فکر می‌کنم به اعصاب خورد، وتر را به هم زد. من در آن دنیا و تجربه ساخت فیلم کاملاً جذب آن شخصیت شدم. بازیگران، گروه، روابطی که با همه برقرار کردم. این یک تجربه بسیار معنوی بود. واقعاً کلمه دیگری برای آن وجود ندارد. بسیار بسیار پر جنب و جوش، معنوی، شدید ودوست داشتنيتجربه با لذت بسیار

چه چیزی در مکزیک وجود دارد که در درون شما تاثیرگذار است؟

مکزیک دو روی سکه است. این در تاریکی و روشنایی است. غنای زندگی، بلکه فقر احتمالی انسان بودن در این زمین و سختی و لذتی که به ارمغان می آورد، لذت زندگی و لبخندهایی که زندگی برایت به ارمغان می آورد. اما همچنین گاهی اوقات سختی ها نیز، اگر واقعیت امرار معاش در هر کجا که شما آزاد به دنیا آمده اید و زندگی شما آزاد در آن متولد شده است. تجربه کردن آن بسیار زیباست.

من فکر می کنم کهچیزی است که واقعاً با فیلم تسخیر شده است. رنگ پر جنب و جوش و اشباع در طول شب با نورهای نئون و درخشش، و سپس خاکستری تر، تیره تر و نه چندان زیبا که در روز به ارمغان می آورد وجود دارد. اما زمانی که رزا دوباره با مادربزرگش می‌آید، شادی فراوانی وجود دارد. پالت ها و احساسات در بین همه آنها بسیار متفاوت است و به شما اجازه می دهد که واقعاً هر دو روی سکه را فقط در این یک فیلم ببینید.

بله موافقم. همه اش آنجاست و می دانید چه چیزی واقعاً زیباست؟ مثل این ایده‌هاست که واقعاً مسائل بزرگ و بزرگ این فیلم هستند - فرهنگ آمریکایی، فرهنگ مکزیکی، کل ایده مرز، ایده آمریکا این ایده از فضل و امکان و وعده زندگی است، و این ایده که از آن مرز عبور کرده است، و سپس آن را روی سر می گذارد و سفر یک آمریکایی را در مکزیک نشان می دهد و این که چگونه زندگی آنها را تحت تاثیر قرار می دهد و چگونه زندگی آنها را تغییر می دهد. همچنین، تاریخ. تاریخ آمریکا، تاریخ آمریکای جنوبی؛ حتی برای من که از استرالیا آمده ام، کشور ما تاریخ بسیار مشابهی با آمریکا دارد و با مسائل مشابهی سروکار دارد. بنابراین، برخورد با آن در این مقیاس صمیمی بسیار خاص که شما درست در قلب مطلق آن آورده اید، من آن را دوست دارم. تقریباً مثل این است که فیلم اوج تمام این مسائل است.

شخصیت اشلی یک شخصیت بسیار پیچیده با خشم زیاد، انکار بزرگ است. ما این دگردیسی فوق‌العاده را می‌بینیم - که بیشتر آن را به صورت ضمنی در چهره شما می‌بینیم - با پیشرفت فیلم. آیا شما این عکس را به صورت زمانی انجام دادید و چگونه از نظر احساسی خود را برای طیف وسیعی از احساسات و تحولی که باید طی کنید آماده کردید؟

این سوال خوبی است. صادقانه بگویم، فکر می کنم زندگی برای آن نقش برای من آماده شد. فکر نمی کنم خودم را آماده کرده باشم. فکر می‌کنم زندگی من و فقط تجربیات [من] و تجربیات دیگران را آماده کرد و فقط باز بودن و گوش دادن. برای ساختن آن فیلم به نوعی احساس باز بودن می‌کردم و مکان بسیار آسیب‌پذیری برای حضور در آن است، اما برای ترسیم یک موازی، فکر می‌کنم زمان مناسبی در زندگی من برای ساخت آن فیلم بود. من احساس کردم که مجبور شدم آن داستان را بگویم زیرا فکر می کنم آن داستان در درون افراد زیادی است. سفر از تاریکی به روشنایی و ایده امید. همه ما ساخته و پرداخته نیستیم - حتی آنهایی از ما که به نظر ممتازتر به نظر می رسیم یا به نظر می رسد که بیشتر از این چیزها داریم که آنهایی که ندارند - اما به همه ما کارت داده شده است و متأسفانه اشلی، او احساس می کرد که همینطور است. تمام کارت های بد از دستش گرفته می شود. و او اکنون خشم زیادی دارد، رنجش زیادی دارد، نفرت زیادی دارد، نفرت زیادی از خود دارد. می دانستم که در پایان آن داستان ارزش زندگی در آن شخصیت را دارد تا بدانم در پایان آن نور وجود دارد. روی صفحه نمایش بسیار شدید است، اما اغلب اوقات سر صحنه فیلمبرداری لحظات شگفت انگیزی را سپری می کردم – خیلی خوشحال، می خندیدم. خیلی زیبا بود مردم شگفت انگیز بودند. این فقط یک تجربه باورنکردنی بود، بنابراین بسیار روی صفحه نمایش داده می شود. راستش را بخواهید، فکر می‌کنم فقط در آن نقش خود را رها کردم و واقعاً از آن لذت بردم. خوب بود که تمام آن قسمت های خودم را کشف کنم. گاهی اوقات سخت بود و گاهی خشن و گاهی اوقات مجبور می شدم همه چیز را جمع و جور کنم، اما باید کمی رها کنید. گاهی قبل از یک صحنه باید خود را به یک مکان خاص ببرید. من واقعاً آن گروه را دوست داشتم زیرا آنها از هر کاری که برای تبدیل شدن آن فیلم به یک فیلم خوب لازم بود، حمایت کردند. واقعا باور نکردنی بود در واقع هیچ وقت واقعاً به آن فکر نکردم، اما می دانم که مواقعی باید به یک مکان خاص می رفتم که شاید کمی تاریک بود.

دختر - ابی 1

دو صحنه ای که واقعاً در فیلم به من می فروشند، اول بعد از رزا هستندمادرش مرده است و اشلی نزد دختر می روددیوید [رایکر] به جای اینکه اشلی آنچه را که اتفاق افتاده برای رزا آواز بخواند، فقط تصمیم می‌گیرد که یک شات واید را تقریباً به‌عنوان احترام به نمایش بگذارد، و به ما اجازه دهد فقط شما دو نفر را ببینیم. و، ما فقط بر اساس زبان بدن شما می دانیم که چه چیزیاتفاق می افتد. و مورد دوم، دیدن رزا که به سمت اشلی می دود و فقط او را در آغوش می گیرد. شما دو نفر فقط باعث می‌شوید که قلب یکی از شما بایستد. رابطه شما با ماریتزا سانتیاگو هرناندز که نقش رزا را بازی می کند مانند یک گل است که فقط منتظر شکفتن آن هستید. اما ویل پاتون در نقش اشلی قرار داردپدر تو و ویل مثل آتش و یخ روی پرده با هم هستیم. شیمی شگفت انگیز!

وای! اوه ممنون این برای من بسیار مهم است زیرا این روابط در صفحه نمایش و خارج از صفحه بسیار مهم بودند. ویل یک پسر عالی است. من او را دوست دارم. و او خیلی متفاوت است اولین روزی که او در مکزیک بود را به یاد دارم. ما هر دو در واقع قبلاً هرگز به مکزیک نرفته بودیم. به نوعی خنده دار است، به آن فکر کنید. من مدتی آنجا بودم و او پایین آمد و شام خوردیم. یک شگفتی در چشمانش بود و یک جرقه کوچک که از روز اولی که در مکزیک بودم از خودم تشخیص دادم که واقعاً خاص بود. و فقط برای شنیدن گفتن او: «وای! من هرگز اینجا نبودم! واقعا جای جالبی است! فقط شما را متوجه می شود.» و خیلی شیرین بود این بودکاملآغاز، مکان عالی برای شروع و سپس ماریتزا فقط یک دختر کوچک عزیز، عزیز و عزیز است. او بازیگر نیست، اصلاً بازیگر نیست. او آن فیلم را بازی نکرد. او فقط 'بود' و به همین دلیل است که او بسیار خاص است. او خیلی شجاع بود، آن دختر، خیلی شجاع. و خیلی اعتماد کرد. من و او مثل بهترین دوستان بودیم. رابطه ما مانند بهترین دوستان بود، اما واقعا شیرین بود، زیرا گاهی اوقات اگر او نمی دانست چه اتفاقی دارد می افتد یا اگر عصبانی می شد، به من نگاه می کرد و من دقیقا می دانستم که او به من چه می گوید. دیوید [رایکر] می آمد و می گفت: «مادرش به تازگی فوت کرده است و او باید واقعاً ناراحت باشد. او باید گریه کند.» دیوید فقط دور می شد و [مارتیزا] با این چشمان درشت و گشاد به من نگاه می کرد: «چطور این کار را می کنم؟ چگونه می خواهم این کار را انجام دهم؟» فقط با چشماش

چالش برانگیزترین بخش ساخت این فیلم چه بود؟

فکر می‌کنم چالش‌برانگیزترین بخش، لهجه با لهجه و زبان بود. مثل رویای یک بازیگر بود. بیایید اینطور بگوییم، این رویای یک بازیگر شهوانی بود. [با خنده] این چیزی است که سامی راکول به عنوان یک بازیگر در آن پیشرفت می کند. او خواهد کردعشقکه [با خنده] برای من اینطور بود. گفتم: 'اوه خدای من! من آماده ام، من آماده ام. این یک وظیفه واقعا سخت است و من برای آن آماده هستم!» واقعا سرگرم کننده بود. واقعا خوب بود. اما من هرگز چنین کاری نکرده بودم. می دانستم که باید درست باشد. می‌دانستم که در پایان روز، مهم نیست که همه چیز را درست انجام دهم، اگر از صمیم قلب اسپانیایی صحبت نکنم، اگر نقش یک زن تگزاسی ۲۵ ساله را بازی نکنم که بزرگ شده بود. در سن آنتونیو، که در آن فرهنگ بزرگ شده بود، پسرش را به خاطر سیستم رفاهی از دست داده بود، کسی که اسپانیایی را در خیابان یاد گرفته بود - فقط می‌دانستم که آیا از نظر آوازی، لحنی، لهجه‌ای و هر چیز دیگری این حق را نداشتم. من اهمیتی نداشتم، پس همه چیز را از بین می بردم. میز را پاک می کرد. بنابراین شما باید آن پایه‌ها را بسازید، و اگر خوب و قوی باشند، و تنها کاری که من باید انجام دهم این است که کارهای دیگر را واقعاً خوب انجام دهم، اشکالی ندارد. این تمرکز اصلی من بود، مطمئنا. زیرا همه چیزهای دیگر نیز - تمام داستان و سفر شخصیت - آنقدر قوی است که فقط شما را می برد. مثل جزر و مد است واقعاً لازم نیست به این موضوع فکر کنید. شما تکالیف خود را انجام می دهید، البته، تمام قوس های عاطفی خود، همه این چیزها و تحقیقات خود، و تمام ساختمان خود را، و آن را پر می کنید. اما در پایان روز این مانند جاذبه است. بنابراین، مطمئناً این بزرگترین چالش بود.

دختر - ابی 2

در این مرحله از بازی، اجازه دهید از شما بپرسم - با تمام بازی هایی که شما داریدکارهایی انجام داده اید، تلویزیون، فیلم، به نظر شما بزرگترین هدیه ای که بازیگری به شما داده است چیست؟

کاوش در زندگی و این سفر بی پایان یادگیری درباره خودم، یادگیری در مورد دیگران، یادگیری در مورد جهانی که در آن زندگی می کنیم و تاریخ آن، گذشته آن، حال و آینده احتمالی آن. من فقط فکر می کنم این یک هدیه مطلق است. این همان کاری است که ما به طور طبیعی در زندگی انجام می دهیم. ما به طور طبیعی در حال جستجو هستیم. اجتناب ناپذیر است من فکر می‌کنم حتی وقتی زندگی‌مان ریتم پیدا می‌کند - ما شغل‌هایمان را داریم، خانه‌هایمان را داریم، خانواده‌هایمان را داریم - همیشه حتی به روش‌های ظریفی در حال تکامل است. من فقط فکر می کنم که ما به طور طبیعی، به عنوان انسان، خودمان را در این سیاره جستجو می کنیم و در درون افراد دیگر نیز چیزهایی را جستجو می کنیم. بازیگری جوهره آن است و من آن را دوست دارم.

و شما می خواهیدهیچ کار دیگری نکن!

مطمئنا. من چیزهای مختلف زیادی را دوست دارم، اما آنها عمدتاً خلاق هستند. وقتی بچه بودم دوست داشتم یا موسیقیدان یا دامپزشک شوم و در واقع در مدرسه درس می خواندم. ایده من این بود که مدرسه را تمام کنم و نمرات لازم برای گرفتن دامپزشکی را بگیرم. من واقعا سخت درس خواندم. من سال 8 را رد کردم. تا سال 12 رفتم و نمرات لازم برای رفتن به دانشگاه برای تحصیل در رشته دامپزشکی را گرفتم. و بعد یک سال مرخصی گرفتم و سفر کردم. بعد برگشتم و کار بازیگری انجام دادم. بعد یک کار دیگر بازیگری انجام دادم و یک کار دیگر. و من فکر کردم: 'اوه خدا! نمی‌دانم می‌خواهم پنج سال درس بخوانم یا نه.» من به نوعی عاشق این شغل خلاقانه بودم که خودم را در آن یافتم! من واقعاً کاری را که انجام می دادم دوست داشتم و از این طریق امرار معاش می کردم. فکر کردم: 'شاید این سرنوشت من باشد.' فکر می کنم هنرهای خلاقانه به من علاقه مند هستند. من عاشق هنر، عاشق نقاشی، عاشق عکاسی هستم. شناسهعشقتا روزی فیلمی را کارگردانی کنم. موسیقی هم می سازم. باورنکردنیه.

شما یک زن رنسانسی هستید!

قطعا!

آیا چیزی هست که بتوانید به سرعت در مورد آن به من بگویید؟Robocopکه شما اجازه دارید در مورد آن به من بگوییدRobocop?

Robocopیکی از بهترین فیلم هایی بود که روی آن کار کردم، اگر نه بهترین. دلیلی که می گویم این است که کار بسیار کاملی است. جو پادیلها یک نابغه است. او یک انسان دوست داشتنی، بسیار با استعداد است. همه بازیگران بسیار باورنکردنی هستند. خدمه درجه یک هستند. وای خدای من! به طور جدی! اگر با خدمه ای به این درجه بالا کار کرده باشم، نمی دانم. به نظر من این فیلم واقعاً فیلم خوبی خواهد بود. فکر می‌کنم کمی فراتر خواهد رفت، شاید یک نسخه پرفروش ازRobocopبازسازی من فکر می کنم حتی ممکن است فراتر از این باشد.

#

در اینجا شما بررسی هایی در مورد نسخه های اخیر ، مصاحبه ها ، اخبار مربوط به نسخه های آینده و جشنواره ها و موارد دیگر پیدا خواهید کرد

ادامه مطلب

برای ما بنویسید

اگر به دنبال یک خنده خوب هستید یا می خواهید به دنیای تاریخ سینما فرو رود ، این مکانی برای شماست

تماس با ما