من که مدتها از طرفداران رمانهای پاتریشیا هایسمیت هستم، همیشه با ترس و وحشت به اقتباسهای سینمایی نزدیک میشوم. به دلیل پیچیدگی، فتنه روانشناختی، عمق و غنای آثارش، ترجمه لایه های ادبی از چشم ذهن به صفحه بزرگ در بهترین حالت چالش برانگیز است. «کارول» سال گذشته به طرز عالی توسط فیلیس ناگی برای صفحه نمایش اقتباس شد، تا آنجا که عمق و بافت احساسی بیشتری را در رابطه بین شخصیتها نسبت به آنچه در صفحه احساس میکردیم، ارائه داد. به طور مشابه، «غریبهها در قطار» هیچکاک با فیلمنامه چندلر-هشت-کوک-اورموند اقتباسی برنده بود. همینطور برای «آقای ریپلی با استعداد» آنتونی مینگلا. و اکنون اندی گدارد کارگردان فیلم دوم خود را با عنوان یک نوع قتل ساخته است که سوزان بوید از رمان های اسمیت در سال 1954 با عنوان «خطاچی» اقتباس کرده است.
گودارد با چهرهای سرسبز و زیبای نوآر خود در دهه 1960، ما را به مسیر جنایی روانشناختی با تلاقی دو مرد با قتل در ذهنشان میبرد و کارآگاهی که مصمم است معمای دو زن مرده را کشف کند که با فاصله چند هفته از یکدیگر در نزدیکی پیدا شدهاند. غذاخوری ایستگاه اتوبوس روستایی
بدون اتلاف وقت، داستان ما با قتل مشکوک همسر صاحب کتابفروشی کمیاب، آقای کیمل آغاز می شود. کیمل با اخلاق ملایم و موش، عصبی است که کارآگاه کوربی آن را سرنخی دخیل در قتل همسرش میداند و تصمیم میگیرد تا درستی تصور خود را ثابت کند. والتر استک هاوس، معمار موفق و نویسنده جنایی نوظهور، که در سراسر روزنامه پخش می شود، علاقه زیادی به قتل کیمل دارد. استک هاوس که به لطف داستان های جنایی خود، خود را به عنوان یک کارآگاه واقعی می بیند، تحقیقات خود را در مورد قتل آغاز می کند. تقریباً با وسواس در تعقیب کیمل، و معتقد است که او قاتل است، یک طرف درگیری تاریک از استک هاوس خود را آشکار می کند، زیرا او تصور می کند که قتل همسرش، کلارا، چگونه خواهد بود. و در حالی که او بینی خود را در مکان های اشتباه فرو می کند، بدن دیگری ظاهر می شود. اما این بار انگشت کارآگاه کوربی به سمت استک هاوس است. آیا قاتل همان مرد است یا استک هاوس یک قاتل کپی؟
با دنبال کردن استک هاوس و مهارت های تحقیقاتی اشتباه او، در حالی که او در مورد کیمل می آموزد، ما در مورد او می آموزیم. به حدی که نمیتوان فکر کرد کوربی با مشکوک شدن به استکهاوس به قتل دوم، به دنبال چیزی است. اگرچه در یک ازدواج بدون عشق با همسر بسیار پارانوئید، از نظر بالینی افسرده و کاملاً روان رنجور خود کلارا خفه شده اند، اما این زوج در دنیای بیرون زندگی به ظاهر بت انگیزی دارند. خانه ای زیبا در حومه شهر که توسط والتر طراحی شده است، امنیت مالی و جایگاه اجتماعی بالایی دارد. اما در پشت درهای بسته، والتر به لطف روان رنجوری های کلارا از نظر جنسی ناامید می شود و به یک لانه زیرزمینی پناه می برد، جایی که او داستان های جنایی خود را چکش می کند و بر روی تحقیقات خود در مورد کیمل کار می کند. خوشبختانه برای والتر، شغل روزانهاش باعث میشود که او در شهر مشغول به کار باشد، بنابراین وقتی رابطهای سخت با یک خواننده جاز به نام الی آغاز میکند، فکر میکند کلارا عاقلتر نخواهد بود.
اما، به لطف روان رنجوری کلارا، او همیشه والتر را متهم به خیانت کرده است و وضعیت روحی او به حدی می رسد که وقتی متوجه می شود که او در واقع درست بوده است، سعی می کند خودکشی کند. (لازم به ذکر است که والتر همیشه کلارا را فریب نداده بود. این نتیجه همه اتهامات بود که او تصمیم گرفت به آنها عمل کند.) آنقدر می ترسید که او را به دلیل هر اتفاق ناخوشایندی سرزنش کنند. کلارا، والتر نسبت به احساسات و زندگی روزمره خود ناپایدارتر می شود و باعث ایجاد سوء ظن در اطرافیانش از جمله کارآگاه کوربی می شود. و پس از رهایی از بیمارستان، کلارا در پایین یک صخره مرده ظاهر می شود.
با رسیدن به مرحله اوج سوم، یک بازی موش و گربه با استکهاوس، کیمل و کوربی آغاز میشود و با چرخشها و چرخشهای غیرمنتظرهای که صحنه را برای مکاشفهها و تفسیرهای عمیق آماده میکند، مخاطب را کور میکند.
گدارد و بوید نقش قتل کیمل و متعاقباً کلارا را بازی می کنند، تقریباً با اعداد. اما جایی که A KIND OF MURDER برتر است، یکی از موضوعات کلیدی است که در رمان پاتریشیا هایسمیت یافت می شود - ابهام - موفقیتی که در درجه اول به لطف پاتریک ویلسون در بازی اش در نقش والتر استک هاوس حاصل می شود. در حالی که در ابتدا به نظر می رسد که ویلسون مرد مناسبی برای این کار نیست، همانطور که اجرا با شما می نشیند، در بازتاب متوجه می شوید که ویلسون شخصیت را ماساژ می دهد و مخاطب را دستکاری می کند، در یک لحظه باعث ایجاد همدردی می شود، اما در لحظه دیگر، تغییر آونگ به سمت افراط مخالف، که مخاطب را وادار می کند تا خودش فکر کند و تعجب کند. سنگ بنای شخصیت، مهارت فنی ویلسون در تغییر شکل عاطفی در عملکرد است که شخصیت را ارتقا می دهد. با این حال، جایی که عملکرد بهبود نمی یابد، شیمی بین ویلسون و جسیکا بیل است. وجود ندارد درک اینکه چرا والتر و کلارا در وهله اول ازدواج می کنند دشوار است.
مانند تمام آثار های اسمیت، خط ظریفی وجود دارد که گوشه های تاریک زندگی انسان را به تصویر می کشد، پیش از سقوط در ورطه، خط را طی می کند. تاریکی و در عین حال نوری متضاد وجود دارد که ابهام داستان و درون هر شخصیت را ایجاد می کند. ویلسون در حالی که والتر تصمیمهای بیملاحظهای میگیرد که بر زندگیها تأثیر میگذارد و ریسکها را در این بازی پلیسی که در حال انجام آن است بالا میبرد، این خط خوب را طی میکند، اما این کار را با جذابیتی بیپروا انجام میدهد.
همانطور که اندی گدارد کارگردان در طول مصاحبه اختصاصی ما گفت: «شخصیت پاتریک در این شبکه همیشه مارپیچ سردرگمی و هرج و مرج قرار می گیرد. او خودش نویسنده این مطلب است. . . رمان اصلی 'The Blunderer' نام دارد، یکی از تعاریف آن 'کسی که در تاریکی تلو تلو خورده است' است. فیلم به معنای واقعی کلمه در گردابی از هرج و مرج و سردرگمی به پایان می رسد که مخاطب به معنای واقعی کلمه نمی داند چه کسی در پایان فیلم است.
ادی مارسان در نقش کیمل با ویلسون پا به پا می شود. مارسان با لبه نلی عصبی، هر دو روی سکه را بازی میکند، بیوهی غمگین را به دنیای بیرون فرافکنی میکند، در حالی که زیر سنگینی کاوشهای کوربی و تعقیبهای والتر شروع به خفه شدن میکند. تماشای مارسان جذاب است و دوگانگی مبهم در کیمل ایجاد می کند - از یک طرف آماده تا شدن، از طرف دیگر آماده انفجار. او مظهر کینه و خشم در بطری است.
وینسنت کارتایزر در نقش کارآگاه کوربی، سه گانه را تکمیل می کند. Kartheiser به راحتی با یک جفت دمپایی فرسوده وارد دوران «مردان دیوانه» دهه 60 می شود. و در حالی که ما به اقدامات اشتباه والتر عادت کرده ایم، کوربی در روش های تحقیقی خود نیز کمی اشتباه است.
در نقش کلارا جسیکا بیل قدم می گذارد. کلارا با آمادگی، در عین حال شکننده، کاملا لباس پوشیده و آرایش شده، علیرغم بی ثباتی ذهنی اش، در واقع به عنوان یک مشاور املاک کار می کند. بیل از شخصیت ساخارین عمومی کلارا به عوضی بدبخت همسری پشت درهای بسته تبدیل می شود، بدون اینکه از دست بدهد. در اجرای او هرگز لحظه ای دروغین وجود ندارد.
هیلی بنت بازیگر جالبی در نقش الی معشوقه والتر است. با ارائه گرمای غنی به عنوان تضاد با خونسردی کلارا، هر زمان که دوربین روی او یا آپارتمانش می ماند، نمی توان به سمت الی جذب شد. طراح تولید، پیت زومبا، الی را با رنگهای ارغوانی و آبی با عمق و بافت احاطه کرده است، که یک تضاد کامل با کرمهای کم عمق و بژ است که کلارا در آن غوطهور است.
بوید ایده کنش و پیامد را در فیلمنامه حفظ می کند و به اخلاق تقصیر و گناه می پردازد و به طور ضمنی این سوال را مطرح می کند که گناه به کجا ختم می شود و گناهکاری کجا شروع می شود. اما این همان جایی است که وقتی به قتل، زنا، شهوت و مجوز جنسی مردانه می پردازیم، کمبودهایی پیدا می کنیم. رابطه والتر با الی به ظاهر قابل قبول است. ما بدبختی ازدواج او با کلارا را میبینیم و احساس میکنیم، اما فیلمنامه از ماجرا و پیامدهای اجتماعی و قانونی آن دوره دور میزند. در حالی که الی به طور غیرمستقیم در اقدامات والتر شریک است، یک شرکت کننده مشتاق است، اما هیچ قضاوت یا نتیجه ای در مورد رفتار او وجود ندارد. رابطه ای که باید از ناامیدی جنسی والتر و احتمالاً افکار همیشگی او در مورد قتل کم کند، به نظر نمی رسد این کار را انجام دهد، اما از آنجایی که پنهان شده است، ما در مورد ایده عمل و نتیجه و اخلاقیات آن در تاریکی رها شده ایم. روز. زیربنای جنسی که نیروی محرکه فکر و عمل برای بیش از یک مرد است، به کنار میرود.
جایی که گدارد اوج می گیرد با پهنای باند تونال بصری است. گودارد که داستانی را در «جعبه شکلاتهای رنگارنگ دوریس دی اواخر دهه 50 آمریکا» روایت میکند، با فیلمبردار کریس سیگر همکاری میکند و کمال دوره را با نورپردازی و لنزهای جذاب به ارمغان میآورد. بد خلق، اشباع از رنگ، غنی از نور و سایه. رنگ کلیدی و جشن است و قرمز، آبی و بنفش اهمیت دارد. به دنبال الهام گرفتن از استاد – هیچکاک – گدار و تیمش از تصاویر برای ایجاد تنش و ابهام استفاده میکنند، عمدتاً با زوایای دوربین و استفاده گسترده و در عین حال خردمندانه از فوکوس و زوم. قاب بندی نیز بسیار مهم است. Standout مه زیبای زمستانی سیگر است که به طور استعاری در سرتاسر آن میچرخد و حالتی رؤیایی دارد که نه تنها ذهن والتر استکهاوس، بلکه بازی موش و گربه را نیز منعکس میکند.
به گفته گدارد، «ما در نماها و نحوه روایت داستان بسیار دقیق بودیم. . .میدونستم از نظر دوربین میخوام یه سبک فریبنده ساده داشته باشم. . من می خواستم کمی شبیه آن فیلم های قدیمی آلفرد هیچکاک باشد که اگر به آنها نگاه کنید، خیلی ساده فیلمبرداری شده اند. شما به بازیگر اتاق میدهید تا جادو و دوربین را انجام دهد، این کار بیهیچوجه است و به بازیگران اجازه نفس کشیدن میدهید. این کاری است که ما انجام دادیم، به خصوص در خانه Stackhouse. . . دوربین به هیچ وجه نباید در خانه حرکت کند و ایده این نوع ازدواج مرده، بی عشق و شکسته را به تصویر بکشد.»
طراحی تولید پیت زومبا و همچنین دکورهای جیم وارن مثال زدنی است، دومی که همان موقعیت را برای تاد هاینز در «کارول» داشت. زومبا و وارن دوران را تا حد زیادی می شناسند و در خلق شخصیت از طریق محیط اطراف عالی هستند. سارا مای برتون، سارا مای برتون، به بهترین زومبا و وارن میپیوندد که لباسهای بیل کلارا را با زیبایی دوران خیره میکند. لباسهای مردانه را نمیتوان نادیده گرفت، که مظهر این ایده است که «لباسها مرد را میسازند»، همانطور که در اینجا قطعاً با هر لباسی که متناسب با شغل و جایگاه اجتماعی هر یک است، انجام میدهند. ویراستاران جین ریزو و الیزابت رونالدوتیر کارهای سنگین را با سرعت فیلم انجام می دهند و به تنش دامن می زنند و به تداوم ابهام کمک می کنند. آیسینگ روی کیک اثری گیرا و دلهره آور از دنی بنسی و ساندر جوریانز است.
اگرچه چند قدم اشتباه در خود اقتباس فیلمنامه، با فرصتهای از دست رفته برای ارائه عمق بیشتر به اخلاقیات آن زمان، هیچ اشتباهی از دیدگاه بصری وجود ندارد زیرا گدار و شرکت ما را با رنگها، بافتها و رمز و رازهای غنی برای یک جورهایی درگیر میکنند. آدم کشی.
به کارگردانی اندی گدارد
نوشته سوزان بوید بر اساس رمان پاتریشیا هایسمیت 'Blunderer'
بازیگران: پاتریک ویلسون، ادی مارسان، جسیکا بیل، وینسنت کارتایزر، هیلی بنت
در اینجا شما بررسی هایی در مورد نسخه های اخیر ، مصاحبه ها ، اخبار مربوط به نسخه های آینده و جشنواره ها و موارد دیگر پیدا خواهید کرد
ادامه مطلباگر به دنبال یک خنده خوب هستید یا می خواهید به دنیای تاریخ سینما فرو رود ، این مکانی برای شماست
تماس با ماDesigned by Talina WEB